1 چون ز روی حق شناسی خسرو گردون سریر آنکه گیرد از شهان دهر باج احتشام
2 چون گهر از رشته، می افتد برون معنی ز لفظ بس که پیش مدح او باریک میگردد کلام
3 خسرو عادل که باشد در دعایش خلق را دستها بر آسمان چون پنجه خور صبح وشام
4 میر دیوان کرد«زینل خان » عالیجاه را تا کند بیخ ستم از گلشن هستی تمام
1 رفت نور دیده ام «عبدالحسین » تابم از دل برد و، خواب از دیده ام
2 چون تواند دید خالی جای او دیده در خون خود غلتیده ام
3 موی آتش دیده را ماند تنم بسکه از دردش بخود پیچیده ام
4 گفت: یاری چیست از محزون ترا کاین چنین آشفته ات کم دیده ام؟!
1 خوش این دلگشا منزل پرصفا که عیش کهن گشت در وی جوان
2 از آن طاق آن را خمیده است قد که روبد غبار از دل ساکنان
3 گر این نیست، هر طاق او صیقلی است برد زنگ تا از دل دوستان
4 بود گر چه بس مختصر، لیک هست سراپا نمک همچو لعل بتان
1 بحمدالله که باز از لطف ایزد در آمد خلق عالم را بتن جان
2 ز کف چون «شاه عباسی » اگر داد «صفی » آسا خدیوی یافت ایران
3 بدست آورد تا زینگونه شاهی بسی بر دور عالم گشت دوران
4 شه بیدار دل، کز فیض جودش نبیند هیچکس خواب پریشان
1 توفیق حق چون شد قرین، با حکم شاهنشاه دین زینت ده تاج و نگین، یعنی سلیمان زمان
2 آن خسرو گردون خیم، آن عادل نیکوشیم آن قلزم جود و کرم، آن حصن دین را پاسبان
3 در دیده اهل نظر، بر چرخ نبود ماه و خور گردیده ز آن والاگهر، روشن دو چشم آسمان
4 از سعی آن شخص هنر، یکرنگ شاه دادگر «ریواس بیگ » نامور، سرحلقه آزادگان
1 نگردد یارب این فرخنده منزل، خالی از مهمان ز روی چون گل یاران بود پیوسته گلریزان
2 نباشد بر در و دیوار آن، آیینه ها هر سو که هر یک هست چشم انتظاری بر ره مهمان
3 ز بس افتاده است ایوان این زیبا بنا، دلکش بچشم دلبران ماند، که باشد طره اش مژگان
4 از آن چون خانه آیینه لبریز صفا باشد که روشن شد چراغش از صفای مقدم یاران
1 در عهد شاه دادگر، زیبنده تاج و کمر اسکندر جمشید فر، یعنی «سلیمان » زمان
2 شاهنشه گردون خیم، لشکر کش انجم حشم دریا دل احسان شیم آن مایه امن و امان
3 فرمانروای ماء وطین، ظلمت زدای کفر و دین رونق فزای شرع و دین،پشت و پناه شیعیان
4 دولت قلم، عقلش بنان، دوران فرس، ضبطش عنان کشور بدن، حکمش روان، مردم رمه، عدلش شبان
1 ز گلزار «خلیل » خلت آیین که از وی دیده خلقی است روشن
2 عجب زیبا گلی دست اجل چید که از جان هزاران خاست شیون!
3 نهال نورسی شد کنده زین باغ که از وی جامه ها شد چاک برتن
4 دری رفتش ز دامان عطوفت کزو درها ز چشم آمد بدامن
1 بحکم شاه دین «عباس ثانی » آنکه در عهدش جهان از خرمی پرخنده شد، چون دامن گلچین
2 شه مسکین نوازی، کز دوای عدل و احسانش بعالم هیچکس را نیست دردی، غیر درد دین
3 شهنشاهی که رای و همت و حلم وی آموزد خرد را عقل و دریا را سخا و کوه را تمکین
4 جلال و عدل و احسان و جهانبانی و دینداری همه در آسمان دولتش جمعند چون پروین
1 فروزان کوکب برج سعادت علی بیگ، آن جهان عز و تمکین
2 جوانمردی که، در گلزار جودش نبیند خار منت، دست گلچین
3 ز روی گرم او چون مهر تابان بود گلزار حسن خلق رنگین
4 نیفتد یارب از باد ملالی چو آب گوهر، او را بر جبین چین