1 رفت نور دیده ام «عبدالحسین » تابم از دل برد و، خواب از دیده ام
2 چون تواند دید خالی جای او دیده در خون خود غلتیده ام
3 موی آتش دیده را ماند تنم بسکه از دردش بخود پیچیده ام
4 گفت: یاری چیست از محزون ترا کاین چنین آشفته ات کم دیده ام؟!
1 شاهنشه دین پرور، دارای سلیمان فر آنکو بودش بر در، پیوسته شهان را رو
2 گردیده ز بس کوته، دست ستم از بیمش بر خویش صبا لرزد، از گل چو ستاند بو
3 جودش ز جهان از بس، آیین طلب افگند بر گوش غریب آید، از فاخته هم کوکو
4 از بس که خوش است از وی، هر شش جهت عالم آیینه از این داغست، از بهر چه شد یکرو؟!
1 این خانه که باد منزل عیش مدام هر شیشه اش از باده عشرت یک جام
2 هر سو نگری کتاب یا آیینه است القصه که «در صورت و معنی » است تمام
1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک
2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک
3 داد یکدانه گوهری ایزد چه گهر؟ بهر چشم دل عینک!
4 عمر و توفیق، سرنوشتش باد حرف غم گرددش ز خاطر حک
1 چون ز روی حق شناسی خسرو گردون سریر آنکه گیرد از شهان دهر باج احتشام
2 چون گهر از رشته، می افتد برون معنی ز لفظ بس که پیش مدح او باریک میگردد کلام
3 خسرو عادل که باشد در دعایش خلق را دستها بر آسمان چون پنجه خور صبح وشام
4 میر دیوان کرد«زینل خان » عالیجاه را تا کند بیخ ستم از گلشن هستی تمام
1 ز روی درد و سوزم گفت یاری قدردان روزی که: «تایب » حیف دامان بقا زین بوم و برچیده
2 شدم غمگین و حق آشنایی خواست تاریخش بگفتم:«از جهان تایب بساط عمر بر چیده »
1 بحمدالله که باز از لطف ایزد در آمد خلق عالم را بتن جان
2 ز کف چون «شاه عباسی » اگر داد «صفی » آسا خدیوی یافت ایران
3 بدست آورد تا زینگونه شاهی بسی بر دور عالم گشت دوران
4 شه بیدار دل، کز فیض جودش نبیند هیچکس خواب پریشان
1 از جهان رفت «میرفضل الله» پاک چون از سواد دیده نگاه
2 از گل جنتش چو بود سرشت باز خود را کشید سوی بهشت
3 تشنهاش بود چون لب کوثر لب نکرد از شراب، هستی تر
4 بست بهر خرید جنس بقا بار جان سوی بندر عقبی
1 چون به حکم قضا، ز دار جهان شد بحسرت «ولی محمدخان »
2 آن مه نو که کرده بودش بدر مهر نواب خان عالیقدر
3 رفت رنگین گلی برون زین باغ که نه گلبن، از او چمن شد داغ
4 گل بر نگینیش کسی کم دید رنگی از چهره زمانه پرید
1 ز گلزار «خلیل » خلت آیین که از وی دیده خلقی است روشن
2 عجب زیبا گلی دست اجل چید که از جان هزاران خاست شیون!
3 نهال نورسی شد کنده زین باغ که از وی جامه ها شد چاک برتن
4 دری رفتش ز دامان عطوفت کزو درها ز چشم آمد بدامن