8 اثر از ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 رفت نور دیده ام «عبدالحسین » تابم از دل برد و، خواب از دیده ام

2 چون تواند دید خالی جای او دیده در خون خود غلتیده ام

3 موی آتش دیده را ماند تنم بسکه از دردش بخود پیچیده ام

4 گفت: یاری چیست از محزون ترا کاین چنین آشفته ات کم دیده ام؟!

1 شاهنشه دین پرور، دارای سلیمان فر آنکو بودش بر در، پیوسته شهان را رو

2 گردیده ز بس کوته، دست ستم از بیمش بر خویش صبا لرزد، از گل چو ستاند بو

3 جودش ز جهان از بس، آیین طلب افگند بر گوش غریب آید، از فاخته هم کوکو

4 از بس که خوش است از وی، هر شش جهت عالم آیینه از این داغست، از بهر چه شد یکرو؟!

1 این خانه که باد منزل عیش مدام هر شیشه اش از باده عشرت یک جام

2 هر سو نگری کتاب یا آیینه است القصه که «در صورت و معنی » است تمام

1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک

2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک

3 داد یکدانه گوهری ایزد چه گهر؟ بهر چشم دل عینک!

4 عمر و توفیق، سرنوشتش باد حرف غم گرددش ز خاطر حک

1 چون ز روی حق شناسی خسرو گردون سریر آنکه گیرد از شهان دهر باج احتشام

2 چون گهر از رشته، می افتد برون معنی ز لفظ بس که پیش مدح او باریک میگردد کلام

3 خسرو عادل که باشد در دعایش خلق را دستها بر آسمان چون پنجه خور صبح وشام

4 میر دیوان کرد«زینل خان » عالیجاه را تا کند بیخ ستم از گلشن هستی تمام

1 ز روی درد و سوزم گفت یاری قدردان روزی که: «تایب » حیف دامان بقا زین بوم و برچیده

2 شدم غمگین و حق آشنایی خواست تاریخش بگفتم:«از جهان تایب بساط عمر بر چیده »

1 بحمدالله که باز از لطف ایزد در آمد خلق عالم را بتن جان

2 ز کف چون «شاه عباسی » اگر داد «صفی » آسا خدیوی یافت ایران

3 بدست آورد تا زینگونه شاهی بسی بر دور عالم گشت دوران

4 شه بیدار دل، کز فیض جودش نبیند هیچکس خواب پریشان

1 از جهان رفت «میرفضل الله» پاک چون از سواد دیده نگاه

2 از گل جنتش چو بود سرشت باز خود را کشید سوی بهشت

3 تشنه‌اش بود چون لب کوثر لب نکرد از شراب، هستی تر

4 بست بهر خرید جنس بقا بار جان سوی بندر عقبی

1 چون به حکم قضا، ز دار جهان شد بحسرت «ولی محمدخان »

2 آن مه نو که کرده بودش بدر مهر نواب خان عالیقدر

3 رفت رنگین گلی برون زین باغ که نه گلبن، از او چمن شد داغ

4 گل بر نگینیش کسی کم دید رنگی از چهره زمانه پرید

1 ز گلزار «خلیل » خلت آیین که از وی دیده خلقی است روشن

2 عجب زیبا گلی دست اجل چید که از جان هزاران خاست شیون!

3 نهال نورسی شد کنده زین باغ که از وی جامه ها شد چاک برتن

4 دری رفتش ز دامان عطوفت کزو درها ز چشم آمد بدامن

آثار واعظ قزوینی

8 اثر از ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.