8 اثر از ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 چون ز روی حق شناسی خسرو گردون سریر آنکه گیرد از شهان دهر باج احتشام

2 چون گهر از رشته، می افتد برون معنی ز لفظ بس که پیش مدح او باریک میگردد کلام

3 خسرو عادل که باشد در دعایش خلق را دستها بر آسمان چون پنجه خور صبح وشام

4 میر دیوان کرد«زینل خان » عالیجاه را تا کند بیخ ستم از گلشن هستی تمام

1 رفت نور دیده ام «عبدالحسین » تابم از دل برد و، خواب از دیده ام

2 چون تواند دید خالی جای او دیده در خون خود غلتیده ام

3 موی آتش دیده را ماند تنم بسکه از دردش بخود پیچیده ام

4 گفت: یاری چیست از محزون ترا کاین چنین آشفته ات کم دیده ام؟!

1 خوش این دلگشا منزل پرصفا که عیش کهن گشت در وی جوان

2 از آن طاق آن را خمیده است قد که روبد غبار از دل ساکنان

3 گر این نیست، هر طاق او صیقلی است برد زنگ تا از دل دوستان

4 بود گر چه بس مختصر، لیک هست سراپا نمک همچو لعل بتان

1 بحمدالله که باز از لطف ایزد در آمد خلق عالم را بتن جان

2 ز کف چون «شاه عباسی » اگر داد «صفی » آسا خدیوی یافت ایران

3 بدست آورد تا زینگونه شاهی بسی بر دور عالم گشت دوران

4 شه بیدار دل، کز فیض جودش نبیند هیچکس خواب پریشان

1 توفیق حق چون شد قرین، با حکم شاهنشاه دین زینت ده تاج و نگین، یعنی سلیمان زمان

2 آن خسرو گردون خیم، آن عادل نیکوشیم آن قلزم جود و کرم، آن حصن دین را پاسبان

3 در دیده اهل نظر، بر چرخ نبود ماه و خور گردیده ز آن والاگهر، روشن دو چشم آسمان

4 از سعی آن شخص هنر، یکرنگ شاه دادگر «ریواس بیگ » نامور، سرحلقه آزادگان

1 نگردد یارب این فرخنده منزل، خالی از مهمان ز روی چون گل یاران بود پیوسته گلریزان

2 نباشد بر در و دیوار آن، آیینه ها هر سو که هر یک هست چشم انتظاری بر ره مهمان

3 ز بس افتاده است ایوان این زیبا بنا، دلکش بچشم دلبران ماند، که باشد طره اش مژگان

4 از آن چون خانه آیینه لبریز صفا باشد که روشن شد چراغش از صفای مقدم یاران

1 در عهد شاه دادگر، زیبنده تاج و کمر اسکندر جمشید فر، یعنی «سلیمان » زمان

2 شاهنشه گردون خیم، لشکر کش انجم حشم دریا دل احسان شیم آن مایه امن و امان

3 فرمانروای ماء وطین، ظلمت زدای کفر و دین رونق فزای شرع و دین،پشت و پناه شیعیان

4 دولت قلم، عقلش بنان، دوران فرس، ضبطش عنان کشور بدن، حکمش روان، مردم رمه، عدلش شبان

1 ز گلزار «خلیل » خلت آیین که از وی دیده خلقی است روشن

2 عجب زیبا گلی دست اجل چید که از جان هزاران خاست شیون!

3 نهال نورسی شد کنده زین باغ که از وی جامه ها شد چاک برتن

4 دری رفتش ز دامان عطوفت کزو درها ز چشم آمد بدامن

1 بحکم شاه دین «عباس ثانی » آنکه در عهدش جهان از خرمی پرخنده شد، چون دامن گلچین

2 شه مسکین نوازی، کز دوای عدل و احسانش بعالم هیچکس را نیست دردی، غیر درد دین

3 شهنشاهی که رای و همت و حلم وی آموزد خرد را عقل و دریا را سخا و کوه را تمکین

4 جلال و عدل و احسان و جهانبانی و دینداری همه در آسمان دولتش جمعند چون پروین

1 فروزان کوکب برج سعادت علی بیگ، آن جهان عز و تمکین

2 جوانمردی که، در گلزار جودش نبیند خار منت، دست گلچین

3 ز روی گرم او چون مهر تابان بود گلزار حسن خلق رنگین

4 نیفتد یارب از باد ملالی چو آب گوهر، او را بر جبین چین

آثار واعظ قزوینی

8 اثر از ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.