1 در جهان ماتم و شوری دیدم همه گویان ز دل و جان صدحیف!
2 چون صدف دست بهم سودی خلق ک از آن گوهر رخشان صدحیف!
3 کوه و صحرا همه مینالیدند که از آن ابر بهاران صدحیف!
4 آب در جوی سراسیمه زدی سنگ بر سینه که یاران صدحیف!
1 شد یار عزیزی از کفم ناگه، حیف! در راه طریقت، زچنین همره، حیف!
2 تاریخ وفات آن جوان می جستم پیر خردم گفت که:«حیف و ده حیف »!
1 شد صایب از این جهان ویران صد حیف ز آن در ثمین بحر عرفان صد حیف
2 گفتند به ناله بلبلان تاریخش: «ای حیف از آن هزاردستان صد حیف»
1 در نکو عهد سلیمان زمان خسروی کاو کرده ملک از ظلم، پاک
2 در زمان او ندارد ذره یی کبک از شهباز و میش از گرگ، باک
3 کیست نبود بهر عمر و دولتش جمله تن، دست دعا مانند تاک؟!
4 بنده اش نواب «زینل خان »، که هست خصم شاه از دست تیغش سینه چاک
1 از حکم شاه بخرد، در دین ز حق مؤید فرزند آنکه آمد، در شأن او تبارک
2 تا هست چرخ بیمهر، دوران مباد بی او تا هست مهر بر چرخ، تاجش بود بتارک
3 خان عدالت آیین، تا گشت میر دیوان هر سوی شد دهنها، لبریز از مبارک
4 گردنکشی ز سر نه، من بعد ای ستمگر کو هست ظالمان را، بر فرقها بلارک
1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک
2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک
3 داد یکدانه گوهری ایزد چه گهر؟ بهر چشم دل عینک!
4 عمر و توفیق، سرنوشتش باد حرف غم گرددش ز خاطر حک
1 آن «بوذر» عصر خود باوصاف جمیل چون کرد از این کدورت آباد رحیل
2 تاریخ طلب شدم، خرد گفت که: «چید هی هی چه گلی اجل ز گلزار خلیل »؟!
1 این خانه که باد منزل عیش مدام هر شیشه اش از باده عشرت یک جام
2 هر سو نگری کتاب یا آیینه است القصه که «در صورت و معنی » است تمام
1 مه برج اقبال، «نواب خان » که بادا الهی جهانش بکام
2 ز آوازه عدل و احسان او بود گوش این نه صدف، پرمدام
3 بمیدان هستی، ز لطف حقش بود توسن نیله چرخ رام
4 بنا کرد، مهتابیی دلنشین که روز از شب آن کند نور وام