8 اثر از ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 در جهان ماتم و شوری دیدم همه گویان ز دل و جان صدحیف!

2 چون صدف دست بهم سودی خلق ک از آن گوهر رخشان صدحیف!

3 کوه و صحرا همه مینالیدند که از آن ابر بهاران صدحیف!

4 آب در جوی سراسیمه زدی سنگ بر سینه که یاران صدحیف!

1 بحمدالله، این موضع پرصفا را بخیر آمد انجام از لطف ایزد

2 بخیر است انجام آن نیک بختی که شد بانی این بنا از سر جد

3 ز اندیشه جستم چو تاریخ، گفتا: «بگو بود میخانه، گردید مسجد»!

1 در این نیکو بنای دلگشا، از لطف حق هرگز مبادا خاطرت از روزگار اندوهگین یارب

2 بدینسان کز زمین برخاست این دلکش بنا، دایم در او تخم امید از خاک بر خیزد چنین یارب

3 در او جمعیت دلها، شود جاروب گرد غم در او پیوسته با عیش و طرب باشی قرین یارب

4 گره از ابرو گشاید گرچه چون ناخن خم طاقش ترا از غم گره هرگز نیفتد بر جبین یارب

1 از حکم «سلیمان » شه فرخنده سرشت «باب الجنة » از این بنا گشت بهشت

2 اتمام چو یافت، از پی تاریخش دل خامه گرفت و، «جنت خلد» نوشت

1 آن گوهر گرامی جانی، ز درج غیب بعد از پدر چو شد متولد بصد شرف

2 تاریخ مولدش خرد اندیشه کرد و گفت: «آن گوهر یگانه، یتیم آمد از صدف »

1 دارای جهان ناصر دین «شاه سلیمان » آن رتبه ده تخت و، برازنده افسر

2 آن حامی اسلام، که پیوسته رخ دین از پشتی او، آینه سانست منور

3 در کشتی، اگر یاد کند کس ز وقارش کشتی نشود بارکش منت لنگر

4 تا بیند از آن صورت احوال جهان را از رای منیر آینه دارد، چو سکندر

1 نگردد یارب این فرخنده منزل، خالی از مهمان ز روی چون گل یاران بود پیوسته گلریزان

2 نباشد بر در و دیوار آن، آیینه ها هر سو که هر یک هست چشم انتظاری بر ره مهمان

3 ز بس افتاده است ایوان این زیبا بنا، دلکش بچشم دلبران ماند، که باشد طره اش مژگان

4 از آن چون خانه آیینه لبریز صفا باشد که روشن شد چراغش از صفای مقدم یاران

1 فروزان کوکب برج سعادت علی بیگ، آن جهان عز و تمکین

2 جوانمردی که، در گلزار جودش نبیند خار منت، دست گلچین

3 ز روی گرم او چون مهر تابان بود گلزار حسن خلق رنگین

4 نیفتد یارب از باد ملالی چو آب گوهر، او را بر جبین چین

1 مه برج اقبال، «نواب خان » که بادا الهی جهانش بکام

2 ز آوازه عدل و احسان او بود گوش این نه صدف، پرمدام

3 بمیدان هستی، ز لطف حقش بود توسن نیله چرخ رام

4 بنا کرد، مهتابیی دلنشین که روز از شب آن کند نور وام

1 ز حکم خسروی کز عدل و احسان ندیده چشم گیتی همچو او شاه

2 شهنشاهی که در عهدش عجب نیست نگیرد گر غبار آیینه از آه

3 ز بس راه ستم بسته است عدلش زدن از کس نمی آید جز از راه

4 عجب نبود شود گر کهربا را ز جیب کاه، دست زور کوتاه

آثار واعظ قزوینی

8 اثر از ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ماده تاریخ در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.