1 کرد، دل تاریخ اتمامش ز من روزی سئوال گفتمش:«این طاق باطاق فلک، همدوش شد»
1 در زمان دولت خاقان عهد آن چراغ افروز شرع مصطفی
2 شاه دین عباس ثانی، آنکه هست رایت قانون دین، از وی بپا
3 از رخ آیینه ایام گشت صیقل شمشیر او، ظلمت زدا
4 کرده در گردون دوام دولتش پنجه خورشید را، دست دعا
1 نکو نام جانی، ولادت چو یافت فلک گفت: لطف حقش یار باد
2 ز پیوند اقبال و دولت مدام نهال جوانیش پر بار باد
3 ز فیض هوای عنایات حق گل زندگانیش بی خار باد
4 ثمین گوهر درج اقبال و جاه که نامش در گوش گفتار باد
1 بلبل گلشن سخن «سالک » کرد از این دار چون قفس رحلت
2 از سخن نام خود بکلک زبان کرد بر صفحه جهان مثبت
3 گرچه او را نبود فرزندی معنیی چند بست ازو صورت
4 گل بیخار بود، از آن خلقی میفرستند هر دمش رحمت
1 «بوذر» آن نو گل بستان کمال کرد از این عالم فانی چو سفر
2 نو گلی رفت که چون لاله گذاشت داغها گلشن خود را بجگر
3 کرد از این اجر مصیبت فارغ ذمه خویشتن از حق پدر
4 چید اگر دست اجل خوش ثمری باش یارب تو نگهدار شجر
1 از حکم شه، این در چو به مسجد واشد هر سو پی تاریخ، دلم جویا شد
2 ناگاه سروشی آمد از عالم غیب «ای بنده بیا که باب رحمت واشد»!
1 مبارک باد این درگاه سعد میمنت بنیان که از هر طاق آن پیداست چون بال هما، دولت
2 بود هر خشت آن دست دعا و، بهر تاریخش همی گوید:«گشاده باد این درگاه با دولت »!
1 چو رو کرد «حاجی محمد حسین » بجنت از این عالم بی بقا
2 خروشان و جوشان ز دنبال او روان گشت خون دل از دیده ها
3 دراین گلشن از تندباد اجل چه آزاده نخلی درآمد ز پا!
4 گلی رفت زین بوستان! کز غمش فراموش شده بلبلان را نوا
1 این طرفه «سفینه »یی که در وی کشتی کشتی قماش معنیست
2 گیرند بکف، چو اهل فضلش چون کشتی نوح و، کوه جودیست
3 هر سوی ز اهل قال، بحثی هر گوشه ز اهل حال، بزمیست
4 هر صفحه، ز قوت روح، خوانی کزوی صد عمر میتوان زیست
1 جهان عقل و دانش، «خان عادل » که حکمش را، جهانی بنده بادا
2 سریر معدلت، دایم مزین بآن یکتا در ارزنده بادا
3 بسان کشتزار از ابر، دایم جهانی از کفش شرمنده بادا
4 ز شرم عفو، چون از تیغ قهرش سر خصمش به پیش افگنده بادا