1 نکو نام جانی، ولادت چو یافت فلک گفت: لطف حقش یار باد
2 ز پیوند اقبال و دولت مدام نهال جوانیش پر بار باد
3 ز فیض هوای عنایات حق گل زندگانیش بی خار باد
4 ثمین گوهر درج اقبال و جاه که نامش در گوش گفتار باد
1 ای سرافراز نهال چمن حشمت و جاه کشت امید ترا، خرم و پر حاصل باد
2 دوستانت، همه چون خوشه سرافراز مدام خصم بد تخم تو، چون تخم بزیر گل باد
3 شیر باران فیوضات الهی، شب و روز بر سر کشته ات، از ابر کرم نازل باد
4 «خرم آباد» که شد خرم و آباد از تو توشه هر دوجهان تو، از آن حاصل باد
1 بحمدالله، این موضع پرصفا را بخیر آمد انجام از لطف ایزد
2 بخیر است انجام آن نیک بختی که شد بانی این بنا از سر جد
3 ز اندیشه جستم چو تاریخ، گفتا: «بگو بود میخانه، گردید مسجد»!
1 این مبارک عمارت دلکش که گزندش ز چشم بد نرسد
2 عقل تاریخ نصب آینه اش گفت: «مرآت چهره مقصد»
1 از حکم شه، این در چو به مسجد واشد هر سو پی تاریخ، دلم جویا شد
2 ناگاه سروشی آمد از عالم غیب «ای بنده بیا که باب رحمت واشد»!
1 در زمان دولت «شاه سلیمان » احتشام آنکه از معماری عدلش، جهان آباد شد
2 زهره ظالم، ز بیم آن شه با عدل و داد آب شد، چندانکه سیل خانه بیداد شد
3 از خزان رنگ زردی در ریاض عهد او راستی هرکس چو سرو آورد پیش، آزاد شد
4 خسروی، کز زور عدلش بیستون ظلم را آه مظلومی تواند تیشه فرهاد شد!
1 کرد، دل تاریخ اتمامش ز من روزی سئوال گفتمش:«این طاق باطاق فلک، همدوش شد»
1 شده باغی بنا در «خرم آباد» که باشد در نکویی غیرت خلد
2 وسیع آن دلگشا گلشن، بحدی که دلتنگ است از وی، وسعت خلد
3 بدان وسعت که گر آید بخاطر برون افتد ز خاطر حسرت خلد
4 نسیمش را نه بادی در دماغست که آرد سر فرو بر نکهت خلد
1 بدرگاهت، ای راکب خنگ رفعت دو مرکب، دو پیک سعادت بیامد
2 چو بر پشت هر یک از آنها برآیی بگو: پایه تخت عزت بیامد!
3 خرد از پی سال تاریخ گفتا: «دو اسبه بسوی تو دولت بیامد»!
1 شکر که «عباس شه » خلد سیر کرد چو طی دفتر ایام خود
2 ساخت گرامی خلفی یادگار زنده از او کرد همان نام خود
3 خسرو دین پرور عادل «صفی » آنکه ازو یافت جهان کام خود
4 خاست چو بر پا علم دولتش صبح از او کرد جهان شام خود