از حکم شه، این از واعظ قزوینی دیوان اشعار 25
1. از حکم شه، این در چو به مسجد واشد
هر سو پی تاریخ، دلم جویا شد
...
1. از حکم شه، این در چو به مسجد واشد
هر سو پی تاریخ، دلم جویا شد
...
1. در زمان دولت «شاه سلیمان » احتشام
آنکه از معماری عدلش، جهان آباد شد
...
1. کرد، دل تاریخ اتمامش ز من روزی سئوال
گفتمش:«این طاق باطاق فلک، همدوش شد»
...
1. شده باغی بنا در «خرم آباد»
که باشد در نکویی غیرت خلد
...
1. بدرگاهت، ای راکب خنگ رفعت
دو مرکب، دو پیک سعادت بیامد
...
1. شکر که «عباس شه » خلد سیر
کرد چو طی دفتر ایام خود
...
1. عطا کرد ایزد بمخدوم اکرم
«محمد زمان بیگ » آن پاک گوهر
...
1. «بوذر» آن نو گل بستان کمال
کرد از این عالم فانی چو سفر
...
1. دارای جهان ناصر دین «شاه سلیمان »
آن رتبه ده تخت و، برازنده افسر
...
1. چراغ دلم «میرباقر» که داشت
ز سیماش نور سیادت ظهور
...
1. شاه جم حشمت «سلیمان » جاه
که بود چشم بد ز ملکش دور
...
1. از فضل خدا، خدیو ایران
شاهی که جهان ازوست معمور
...