1 در زمان دولت «شاه سلیمان » احتشام آنکه از معماری عدلش، جهان آباد شد
2 زهره ظالم، ز بیم آن شه با عدل و داد آب شد، چندانکه سیل خانه بیداد شد
3 از خزان رنگ زردی در ریاض عهد او راستی هرکس چو سرو آورد پیش، آزاد شد
4 خسروی، کز زور عدلش بیستون ظلم را آه مظلومی تواند تیشه فرهاد شد!
1 ره آوردی ضرورت بود ما را مبارک باد این شیرین عمارت
2 ره آورد اینکه گفتم بهر تاریخ: «مبارک باد الهی این عمارت »!
1 عطا کرد ایزد بمخدوم اکرم «محمد زمان بیگ » آن پاک گوهر
2 ثمین گوهری از محیط کرامت چه گوهر؟ سپهر شرف راست اختر!
3 ز صلب نجابت، برآمد شراری که از نور او شد چراغش منور
4 بحمدالله از جویبار بزرگی برافراخت نیکو نهالی چنین سر!
1 دگر شان دولت بلندی گرفت ز خانی که ایام جویای اوست
2 فلک احتشامی که انوار عدل چو خورشید تابان ز سیمای اوست
3 فروزنده نجمی، ز برج کمال که چشم خرد روشن از رای اوست
4 بود همتش کوهساری بلند که سرچشمه جود در پای اوست
1 ساخت بعهد خوش دولت «عباس شاه » پنجره این رواق، آصف نیکو صفات
2 عقل چو تاریخ این پنجره پرسید از او گفت: «بدیدم از این پنجره روی نجات »!
1 بدرگاهت، ای راکب خنگ رفعت دو مرکب، دو پیک سعادت بیامد
2 چو بر پشت هر یک از آنها برآیی بگو: پایه تخت عزت بیامد!
3 خرد از پی سال تاریخ گفتا: «دو اسبه بسوی تو دولت بیامد»!
1 چون بحکم شاه دین پرور «سلیمان » زمان آنکه از عدلش جهان امروز رشک جنت است
2 چشم عقل دور بینش، پاسبان ملک دین فکرت رای متینش، برج حصن دولت است
3 هر نظر گرداندن از حزمش، بگرد مملکت رشته گلدسته آیین ملک و ملت است
4 ابر جودش، آبیار مزرع امید خلق برق تیغش باغبان گلشن امنیت است
1 در نکو عهد سلیمان زمان خسروی کاو کرده ملک از ظلم، پاک
2 در زمان او ندارد ذره یی کبک از شهباز و میش از گرگ، باک
3 کیست نبود بهر عمر و دولتش جمله تن، دست دعا مانند تاک؟!
4 بنده اش نواب «زینل خان »، که هست خصم شاه از دست تیغش سینه چاک
1 شد در «رضی آباد» بنا این تالاب تا دل ز غبار غم بشویند احباب
2 تالار بفیض آن چو دیدم، تاریخ گفتم که:«بود محیط فیض این گل آب »
1 از حکم شاه بخرد، در دین ز حق مؤید فرزند آنکه آمد، در شأن او تبارک
2 تا هست چرخ بیمهر، دوران مباد بی او تا هست مهر بر چرخ، تاجش بود بتارک
3 خان عدالت آیین، تا گشت میر دیوان هر سوی شد دهنها، لبریز از مبارک
4 گردنکشی ز سر نه، من بعد ای ستمگر کو هست ظالمان را، بر فرقها بلارک