عشق تو بلای جان و دینم از طغرل احراری غزل 262
1. عشق تو بلای جان و دینم
درد و الم تو آن و اینم
...
1. عشق تو بلای جان و دینم
درد و الم تو آن و اینم
...
1. من از ساقی برای دفع غم توقیر میخواهم
ز جوش قل قل مینا چو می تشهیر میخواهم
...
1. عارضت آفتاب میگویم
نرگست را شهاب میگویم
...
1. تا نگه از چشم حیران کردهایم
خانه آیینه ویران کردهایم
...
1. حلاوت در دلم از عشق جانان
ز وصلش گشتهام چون غنچه خندان
...
1. مرحبا ای دلبر سیمینتن سیمینبدن
جعد مشکینت بود در گردن جانم رسن!
...
1. زیر بار عشق تو قدم دو تا خواهد شدن
یاد نخل قامتت آن دم عصا خواهد شدن
...
1. در غم عشق تو آخر ناتوان خواهم شدن
عاقبت در خاک چون تیر کمان خواهم شدن
...
1. با برگ رخسار گلت ای گلبدن خوارم مکن!
ناز غمت را لایقم سوزان در نارم مکن!
...
1. ای جفاجو اندکی قلب مرا تفریح کن
در مشامم از شمیم طرهات ترویح کن
...
1. سواد سرمه شام است در چشم نگار من
به جز ظلمت دگر چیزی نبیند روزگار من
...
1. تا کشد از رخ نقاب آن ماه سیمینساق من
غوطه در حیرت زند این دیده مشتاق من
...