آه از جوش صفای طبع معنیزای از طغرل احراری غزل 274
1. آه از جوش صفای طبع معنیزای من
زنگ غم آیینهسان بگرفته سر تا پای من!
...
1. آه از جوش صفای طبع معنیزای من
زنگ غم آیینهسان بگرفته سر تا پای من!
...
1. تاب رخت ندارد خورشید طاق گردون
بشکسته قدر یاقوت از این دو لعل میگون
...
1. شوخ شهرآشوب من گر بیحجاب آید برون
با تماشای جمالش آفتاب آید برون!
...
1. به یاد خنده آن لعل میگون
شدم چون غنچه در این باغ دلخون
...
1. بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او
بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او
...
1. قدر مسیحا برد لعل سخندان او
عقد ثریا درد گوی گریبان او
...
1. شوخی که بگذرد ز دل ما سنان او
باشد خدنگ حادثه تیر کمان او
...
1. سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او
آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او
...
1. برد دلم را ز ره زلف سمنسای او
کرد شهید نگه نرگس شهلای او
...
1. ماه تمام من که منم مستمند تو
مرغ دلم فتاده به دام کمند تو
...
1. دلبرم را هست گویا سیر صحرا آرزو
لاله را باشد از آن داغ سویدا آرزو
...
1. از قامت بلندت قمری به لحن کوکو
در پیچ و تاب سنبل زان حلقه دو گیسو
...