دیده در هجر تو شرمندهٔ از شاطرعباس صبوحی غزل 25
1. دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک بدامانم کرد
1. دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک بدامانم کرد
1. بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان کرد؟
بی بربط و طنبور و دفّ و نی، چه توان کرد؟
1. دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
1. تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد
آشیان دل صد سلسله را، برهم زد
1. گرهی از خم آن زلف چلیپا وا شد
هرکجا بود، دل گمشدهای پیدا شد
1. نه تنها بندهٔ بالای موزونت صنوبر شد
علم شد، سردوبان شد، نیشکر شد، نخل نوبر شد
1. حلقه حلقهٔ زلفش، تا ز باد لرزان شد
باد شد عبیر افشان، نرخ مشک ارزان شد
1. شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد
1. ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند
بوسه دادند لب ساقی و پیمانه زدند
1. دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند
کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟
1. ترک من، چون حلقهٔ مشکین کاکل بشکند
لاله را دلخون کند، بازار سنبل بشکند
1. یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود