آشوب در قلمرو ترکش ندید از اسیر شهرستانی غزل 670
1. آشوب در قلمرو ترکش ندید تیر
مژگان پر فریب کسی آفرید تیر
...
1. آشوب در قلمرو ترکش ندید تیر
مژگان پر فریب کسی آفرید تیر
...
1. به نام گریه من فال میزند زنجیر
صلای شوخی اطفال میزند زنجیر
...
1. نگنجد در سرم سودای زنجیر
روم از دور بوسم پای زنجیر
...
1. بحر وجود محشر موج و حباب گیر
قطع نظر ز دل کن و عالم خراب گیر
...
1. صیقل دل از غبار خاکساری یادگیر
آب و رنگ از همت باد بهاری یادگیر
...
1. دست اگر داری به غیر از دامن صحرا مگیر
پرنیان خار تا باشد به مسند جا مگیر
...
1. ای برای دلم سراپا ناز
نیم ناز تو را هزار نیاز
...
1. ز فیض ابر شد زانسان جهان سبز
که از عکس زمین شد آسمان سبز
...
1. پرتو شمع تو پروانه گداز است هنوز
نازکن ناز کجا وقت نیاز است هنوز
...
1. سرمه واری در نظر زان خاک پا دارم هنوز
از بتان چشم نگاه آشنا دارم هنوز
...
1. راحتم شد بستر خواب و در آزارم هنوز
گلبن عزت دمید از خاکم و خوارم هنوز
...
1. مایه عیش اسیران خاطر غمناک بس
مسند ما اخگر تابنده چون خاشاک بس
...