گر خبری داری از آن و از این از نعمت‌الله ولی غزل 1301
1. گر خبری داری از آن و از این
چشم گشا بوالعجبی را ببین
زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو از نعمت‌الله ولی غزل 1302
1. زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو
بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو از نعمت‌الله ولی غزل 1303
1. بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو
ای تاج فرق شاه فلک خاک پای تو از نعمت‌الله ولی غزل 1304
1. ای تاج فرق شاه فلک خاک پای تو
وی پادشاه صورت و معنی گدای تو
شاهان جهان باشند از جان چو گدای تو از نعمت‌الله ولی غزل 1305
1. شاهان جهان باشند از جان چو گدای تو
محبوب تر از جانی صد جان به فدای تو
بیا ساقی بده جامی که جان من فدای تو از نعمت‌الله ولی غزل 1306
1. بیا ساقی بده جامی که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو
تو سلطانی به حسن امروز و مه رویان گدای تو از نعمت‌الله ولی غزل 1307
1. تو سلطانی به حسن امروز و مه رویان گدای تو
کنم جان عزیز خود فدای که فدای تو
ای منور دیدهٔ مردم به نور روی تو از نعمت‌الله ولی غزل 1308
1. ای منور دیدهٔ مردم به نور روی تو
عالمی آشفته چون باد صبا از بوی تو
ز سودای سر زلفت پریشانم به جان تو از نعمت‌الله ولی غزل 1309
1. ز سودای سر زلفت پریشانم به جان تو
محبان تو بسیارند از ایشانم به جان تو
در دیده توئی و دیده ام تو از نعمت‌الله ولی غزل 1310
1. در دیده توئی و دیده ام تو
در دیده مشو که دیده ام تو
دل ز جان برگیر و جانان را بجو از نعمت‌الله ولی غزل 1311
1. دل ز جان برگیر و جانان را بجو
کفر را بگذار و ایمان را بجو
جان فدا کن وصل جانان را بجو از نعمت‌الله ولی غزل 1312
1. جان فدا کن وصل جانان را بجو
دُرد دردش نوش درمان را بجو