امروز نسیم سحری از امیر شاهی سبزواری غزل 37
1. امروز نسیم سحری بوی دگر داشت
گویی گذر از خاک سر کوی دگر داشت
...
1. امروز نسیم سحری بوی دگر داشت
گویی گذر از خاک سر کوی دگر داشت
...
1. دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت
وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت
...
1. صبا تا ز زلف تو بویی نداشت
دلم در جهان آرزویی نداشت
...
1. وقتی دل آواره در آن کو گذری داشت
با نرگس جادوی تو پنهان نظری داشت
...
1. عمر بگذشت و دلم جز عاشقی کاری نیافت
چشم یاری داشت از یاران ولی یاری نیافت
...
1. ساقی، به غم تو عقل و جان رفت
می ده، که تکلف از میان رفت
...
1. کسی که عاشق روی تو شد بباغ نرفت
هوای کوی تواش هرگز از دماغ نرفت
...
1. ای دل ایام هجر شد بنیاد
رو، که مرگ نوت مبارک باد
...
1. تا ز شب بر مهت نقاب افتاد
سایه بالای آفتاب افتاد
...
1. دل بهر تو در ملامت افتاد
وز عشق بدین علامت افتاد
...
1. تا دل ز کف اختیار ننهاد
پا بر سر کوی یار ننهاد
...
1. باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد
بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد
...