1 مرا سری است که بر خاک آستانه اوست چو تیر غمزه کشد جان و دل نشانه اوست
2 شب دراز چه پرسی که چیست حالت شمع؟ دلیل سوز دلش رنگ عاشقانه اوست
3 در این صحیفه نخواندم خط خطا، زانرو که هر چه مینگرم نقش کارخانه اوست
4 عجب مدار که خواب اجل برد ناگه مرا که شب همه شب گوش بر فسانه اوست
1 گر نمیسوزد دلم، این آه دردآلود چیست؟ آتشی گر نیست در کاشانه، چندین دود چیست؟
2 عاقبت چون روی در نابود دارد بود ما این همه اندیشه بود و غم نابود چیست؟
3 ناوک آن غمزه هر کس راست، ما را هم رسد چون مقدر گشت روزی، فکر دیر و زود چیست؟
4 درد دل را نیست بهبودی ز تشخیص علاج ای طبیب، آخر بگو درد مرا بهبود چیست
1 با طره تو سنبل شوریده حال چیست؟ جاییکه ابروی تو نماید، هلال چیست؟
2 تا بر درت طریق گدایی گرفته ام دانسته ام که سلطنت بیزوال چیست
3 حالا بوصل تو فلکم عشوه میدهد تا بخت خوابناک مرا در خیال چیست
4 مرغان باغ را چو نسیمی کفایتست با گل بگوی کین همه غنج و دلال چیست؟
1 کدام دل که ز عشقت اسیر محنت نیست؟ کدام سینه که از داغ تو جراحت نیست؟
2 طبیب چاره دل گو مساز و رنج مبر که ناتوان مرا آرزوی صحت نیست
3 به قول ما می روشن نمی کشد زاهد درون تیره دلان قابل نصیحت نیست
4 اگر لطایف غیبت هواست، ای صوفی بنوش باده، که حاجب به رقص و حالت نیست
1 کدام عشوه که در چشم پر خمار تو نیست کدام فتنه که در زلف تابدار تو نیست
2 درون سینه ز داغ کهن نشان جستم بهیچ گوشه ندیدم که یادگار تو نیست
3 بعشوه مرغ چمن را فریب ده ای گل در این قفس که منم بوی نوبهار تو نیست
4 بیاد لعل بتان از سرشک خون ای دل چه آرزوست که امروز در کنار تو نیست
1 مرا گر با تو روی همدمی نیست گدایان را به سلطان محرمی نیست
2 ز عشقم درد و غم در دل بسی هست به اقبال توام زینها کمی نیست
3 پری را ماند آن مه در لطافت رقیبش نیز چندان آدمی نیست
4 کسی را گلبن امید نشکفت در این بستان که بوی خرمی نیست
1 امروز نسیم سحری بوی دگر داشت گویی گذر از خاک سر کوی دگر داشت
2 ما یکدل و یکروی چنین، وان گل رعنا افسوس که از هر طرفی روی دگر داشت
3 دی مردم از آن ذوق که در گفتن دشنام با ماش سخن بود و نظر سوی دگر داشت
4 خوش وقت کسی موسم نوروز، که چون گل هر روز سر آب و لب جوی دگر داشت
1 دوش از رخ تو بزم گدایان چراغ داشت وز دیدن تو دیده گلستان و باغ داشت
2 هر جلوه ای که شاهد مه داشت بر فلک دل با فروغ روی تو زانها فراغ داشت
3 با شام طره تو نهان بود کار دل آن روی دلفروز مرا با چراغ داشت
4 چون سبزه و گلست ز هجرت بخاک و خون آن دل که ذوق سبزه و گل در دماغ داشت
1 صبا تا ز زلف تو بویی نداشت دلم در جهان آرزویی نداشت
2 جهان هرگز از نازنینان چو تو جفا پیشه تند خویی نداشت
3 بهار آمد و هیچ بلبل نماند که پیش گلی گفتگویی نداشت
4 دلم کز جفای کسی خسته بود سر سبزه و طرف جویی نداشت
1 وقتی دل آواره در آن کو گذری داشت با نرگس جادوی تو پنهان نظری داشت
2 گفتی: خبر دوست شنیدی چه شدت حال؟ اینها ز کسی پرس که از خود خبری داشت
3 دل ناوک مژگان ترا سینه سپر کرد پیکان تو چون با دل آزرده سری داشت
4 زاهد بهوای حرم از کوی تو شد دور خود کوی تو در روضه فردوس دری داشت