1 منم ز دست تو پا بسته در کمند ارادت به راه تو سر تسلیم بر زمین عبادت
2 به درد عشق خوشم با خیال دوست، که گهگه قدم به پرسش ما مینهد به رسم عیادت
3 چه میدهند گواهی دو چشم یار به خونم چو نشنوند ز مستان به هیچ روی شهادت
4 مرا خدنگ تو در دل نشان بخت بلند است مگر به طالع من بوده است سهم سعادت
1 چو سبزه ترت از برگ یاسمین برخاست هزار فتنه بقصد دل از کمین برخاست
2 دلم خیال دهانت چو در ضمیر آورد خروش بیخودی از عقل خرده بین برخاست
3 چو غنچه روی نمود از نقاب زنگاری ز بلبلان چمن ناله حزین برخاست
4 بدور چشم تو بیمار شد چنان نرگس که تکیه زد بعصا و آنگه از زمین برخاست
1 تا خاک آستانه جانان مقام ماست در بزم عیش جرعه راحت بجام ماست
2 گفتی: فلان بکوی من از خاک کمتر است این هم چو بنگری سبب احترام ماست
3 زاهد حرام گفت می لعل را، بلی ما زائریم و میکده بیت الحرام ماست
4 تا بر درش بخاک مذلت نشسته ایم سلطان چار بالش گردون غلام ماست
1 خطش بگرد عارض مهوش برآمده است آری، بنفشه با گل او خوش برآمده است
2 دل سوی باغ میکشدم، کان بهار را بر طرف لاله سبزه دلکش برآمده است
3 خطی عجب دمیده، رخی بر فروخته چون سبزه خلیل کز آتش برآمده است
4 هر شب بیاد سلسله زلف درهمش صد آهم از درون مشوش برآمده است
1 بازم خدنگ غمزه زنی بر دل آمده است بازم ز عشق واقعه ای مشکل آمده است
2 بر دیگران کشیده خدنگ جفای خویش این نکته ام ز یار بسی بر دل آمده است
3 آنکو نکرد سجده بمحراب ابرویی مردود شد ز قبله که ناقابل آمده است
4 نخل ترت که آب گل و یاسمین بریخت تا در کدام آب و هوا حاصل آمده است
1 مرا در عشق بهبودی نمانده است ز سودای بتان سودی نمانده است
2 دلم رفته است و آهی مانده بر جای از آن آتش بجز دودی نمانده است
3 سر آمد روز عیش و یادگارش بجز دلق می آلودی نمانده است
4 طبیب از ما عنان بر تافت، گویی که هیچ امید بهبودی نمانده است
1 ابرو ز من متاب، که دل دردمند تست تیری که خورده ام ز کمان بلند تست
2 آباد، کشوری که تویی شهریار آن آزاد، بنده ای که گرفتار بند تست
3 زلفی بتاب رفته و ابرو گره زده بیچاره آنکه صید کمان و کمند تست
4 ای واعظ این حدیث کجا قول ما کجا هنگامه برشکن، که نه هنگام پند تست
1 چشم ستمگرت که بخون در کمین نشست تیغی کشیده، در ره مردان دین نشست
2 با روی آتشین چو گذشتی ببوستان گل را ز انفعال، عرق بر جبین نشست
3 سرو سهی که خاسته بود از چمن بناز چون دید شکل قد ترا، بر زمین نشست
4 چون لاله داغدار، جهانی ز خط یار کان سبزه بر کنار گل و یاسمین نشست
1 جفای تو بر دل به غایت خوش است ز شه بر رعیت رعایت خوش است
2 از آن غمزه و لب به پیش خیال گهی شکر و گاهی شکایت خوش است
3 به دشنام تلخم مسوز ای رقیب که از لعل یار این حکایت خوش است
4 خطت آیت حسن و لب وقف آن به سرخ و سیه وقف آیت خوش است
1 خلق را دلها کباب از چشم پر خون منست در جگر صد پاره از اشک جگر گون منست
2 خاک آن کو را بخون آبی زدم، لیکن هنوز شرمسارم زانکه خاک او به از خون منست
3 مهر نگشادم جراحتنامه های سینه را لیک عنوان درون احوال بیرون منست
4 کارم از تشویش عقل آمد بجان، ساقی کجاست؟ تا پی رندی روم، کان رسم و قانون منست