ای بی خبر از سوز از امیر شاهی سبزواری غزل 180
1. ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی
ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی
...
1. ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی
ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی
...
1. ای که در بزم طرب جام دمادم میزنی
خون دل ناخورده چند از عاشقی دم میزنی؟
...
1. دولت وصلش میسر کی شود بیجستوجوی؟
گر وصال کعبه میخواهی سخن در راه گوی
...
1. خال که بر عارض مهوش نهی
داغ بر این جان بلاکش نهی
...
1. چه حالتست که از حال من نمیپرسی؟
سخن چه رفت که از من سخن نمیپرسی؟
...
1. چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟
چه شیوه است که در زلف پر شکن داری
...