1 ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن
2 باد بهار داغ کهن تازه میکند مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن
3 در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار با هیچکس نگفت که افشای راز کن
4 ای جام باده بر کف و ایمن ز محتسب مناع خیر میگذرد، در فراز کن
1 چو کلک صنع چنین رفت بر صحیفه «کن » مگیر خرده بر ارباب عشق و عیب مکن
2 خراش سینه من باورت کجا افتد که رنج بینی اگر پشت خاری از ناخن
3 حدیث قد تو گفتن، به شرح ناید راست ز باغ سدره نهالیست کوتهی سخن
4 خیال خال تو آسایش دلست، از آن به داغ تازه مداوا کنند ریش کهن
1 تا خط تو برطرف مه آورد شبیخون از دیده روانست به هر نیم شبی خون
2 خطی است به خون گل سیراب نوشته آن سبزه نو رسته بر آن عارض گلگون
3 سنگی که زدی بر سر ما بیجهتی نیست لیلی به تکلف شکند کاسه مجنون
4 چندانکه زدم گریه بر این شعله جانسوز ساکن نشد آتش ز درون، آب ز بیرون
1 بر طرف مهت غالیه خم بخم است این یا بر ورق لاله ز سنبل رقم است این؟
2 گفتی که: فلان هم ز سگانست در این کوی ای من سگ کوی تو، چه لطف و کرم است این
3 عمری به سر این مرحله پیمودم و آخر از بادیه عشق تو اول قدم است این
4 بی چاشنی غم نبود شربت راحت می نوش، که در کاسه دوران بهم است این
1 باده گلرنگست و ساقی یار و نوروزی چنین دیده روشن کن بروی مجلس افروزی چنین
2 دوست با ما در مقام خشم و دنبالش رقیب یار ما بد مهر و دنبالش بدآموزی چنین
3 آفتابی بود حسنت، سایه از ما برگفت روزگاری شد که میترسیدم از روزی چنین
4 همچو نای مطربم، با ناله و دردی چنان همچو شمع مجلسم، در گریه و سوزی چنین
1 ما حق شناس پیر مغانیم و دیر او خالی نه ایم یک نفس از ذکر خیر او
2 می خور برغم دهر، که خون تو میخورند کیوان دیر دور و مه زود سیر او
3 ساقی بیا که ملک سلیمان بباد رفت خالی فضای دشت و در از وحش و طیر او
4 کس تهمت دویی ننهد آفتاب را ای دل بدوز دیده غیرت ز غیر او
1 عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او آن به که درد خویش ندارم نهان از او
2 بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت، تا چند دردسر کشد این آستان از او
3 عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش ور جان کشد بر تو، برنجی بجان از او
4 قمری ز بسکه ناله و فریاد کرد دوش تا صبحدم بخواب نشد باغبان از او
1 ای غنچه را خون در جگر، از لعل رنگآمیز تو عشاق را جان در خطر، از صلح جنگآمیز تو
2 رویت مه ناکاسته، خط سبزه نوخاسته شکل غریب آراسته، نقاش رنگآمیز تو
3 گفتی: گل وصلی دهم، خاری ندیدم از تو هم ای دور از آیین کرم، لطف درنگآمیز تو
4 گاهی زنی سنگ جفا، گه طعن و دشنام از قفا باد است و گل دیوانه را، دشنام سنگآمیز تو
1 ای در درون خسته نشان خدنگ تو جانم جراحت از مژه تیز چنگ تو
2 گر لطف مینمائی وگر تیغ میزنی گردن نهاده ام چو اسیران به جنگ تو
3 ما خود فتاده ایم، ز ما برمدار دل ای خاکسار گشته سر ما به سنگ تو
4 ای تازه گل که رشک بهارست عارضت خالی مباد این چمن از آب و رنگ تو
1 رخ تو رشک مه و آفتاب شد هر دو به خنده لعل تو نقل و شراب شد هر دو
2 چو دور شد لب و چشم توام ز پیش نظر ز دیده و دلم آرام و خواب شد هر دو
3 متاع صبر و سلامت که داشتم زین پیش فدای نغمه چنگ و رباب شد هر دو
4 ز بسکه سیل دمادم ز دل به دیده رسید ببین که خانه چشمم خراب شد هر دو