1 خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم
2 بر این جان بلاکش، کس نکردست آنچه من کردم از این چشم سیهرو، کس مبیناد آنچه من دیدم
3 غبار کوی او را میشنیدم کحل بینایی بحمدالله نمردم تا به چشم خویشتن دیدم
4 نیامد خوشگوارم شربت عیشی در این مجلس که چون گل عاقبت بگریستم چندان که خندیدم
1 من ار پیش یار آبرویی ندارم ز خاک درش ره بسویی ندارم
2 بزندان دوری بسازم ضروری چو از گلشن وصل بویی ندارم
3 ببخشای اگر پیش راهت نهم روی که جای دگر راه و رویی ندارم
4 ز خار غمم خسته چون بلبل دی از آن با گلی گفتگویی ندارم
1 هر زمان از بیخودی خواهم که آن رو بنگرم چون رسم نزدیک نتوانم که آن سو بنگرم
2 در سجود افتم چو بینم قبله دیدار او رخ نهم بر خاک کان محراب ابرو بنگرم
3 هرکجا روی نکو یابم نشان، آنجا روم واندر آن صورت ترا بینم، چو نیکو بنگرم
4 آنکه پهلو میزند ابروی او با ماه نو تا کیش با دیگران پهلو به پهلو بنگرم
1 خوش آن عیدی که اول دیده بر روی تو اندازم ز ماه نو نظر بر طاق ابروی تو اندازم
2 چو باد افتان و خیزان هر طرف سرگشته آنم که گردم خاک و خود را بر سر کوی تو اندازم
3 چه حاصل زانکه آیم بگذرم هر ساعت از پیشت چو نتوانم که از حیرت نظر سوی تو اندازم
4 چو ماه نو شد از غم پهلویم، در اشتیاق آن که خود را در نماز عید پهلوی تو اندازم
1 هر شب از مستی به سوی خانه ره گم میکنم نقد هستی وقف بر خمخانه و خم میکنم
2 هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود گاه میگریم چو شمع و گه تبسم میکنم
3 میکنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش خودنمایی بین که من در پیش مردم میکنم
4 خواهم اندر پایت افتم، دامنت گیرم به دست چون ترا دیدم، ز شادی دست و پا گم میکنم
1 با تو عمری شد که لاف دوستداری میزنم لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم
2 غنچهوار از دست دل خواهم گریبان چاک زد چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم
3 گفتهای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی گر میسر میشود این کار، دستی میزنم
4 تیغ آن قصاب را از خون من عار است و من همچنان خود را میان کشتگان میافکنم
1 چمن بشکفت و سبزه خط کشید و سرو بالا هم مرا تنگ آمده بیاو دلی از باغ و صحرا هم
2 چو حال دردمندان عرضه داری ای صبا پیشش در آن حضرت به گستاخی درودی گوی از ما هم
3 اجل از آستانت میکشد رختم در آن عالم بحمدالله که با داغ توام اینجا و آنجا هم
4 تو ای کز جام وصلش جرعهای داری، غنیمت دان خوش آن روزی که این دولت میسر بود ما را هم
1 ای در غم تو حاصل من درد و داغ هم آشفته دل ز فتنه زلفت، دماغ هم
2 یکشب، ز چهره مجلس ما را فروغ ده تا شمع گوشه ای بنشیند، چراغ هم
3 سودای کویت از سر من میبرد برون گلگشت بوستان و تماشای باغ هم
4 ویرانه ایست گلشن عیشم، که هیچگه بلبل بدانطرف نپرد، بلکه زاغ هم
1 هر شب بدل حکایت خود در میان نهم دل را ز سوز عشق تو داغ نهان نهم
2 روزم چو راه نیست در آن کوی، هر شبی آیم رخ نیاز بر آن آستان نهم
3 نه قوتی که آیم از این ورطه بر کنار نه محرمی که راز دلی در میان نهم
4 بگشای لب به پرسش من، کز غمت مرا نزدیک شد که مهر ابد بر دهان نهم
1 بر بوی تو هر روز به گشت چمن آیم گریان به تماشاگه سرو و سمن آیم
2 چون غنچه دلی دارم از اندوه تو پر خون عیبم مکن ار چاکزده پیرهن آیم
3 درمانده شد از ناله من خلق، که هر روز گویند میا بر سر این کوی و من آیم
4 یارب ز چنین باده پرذوق که خوردم روزی مکن آن روز که با خویشتن آیم