خوش آن شب کان مه از امیر شاهی سبزواری غزل 121
1. خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم
بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم
...
1. خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم
بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم
...
1. من ار پیش یار آبرویی ندارم
ز خاک درش ره بسویی ندارم
...
1. هر زمان از بیخودی خواهم که آن رو بنگرم
چون رسم نزدیک نتوانم که آن سو بنگرم
...
1. خوش آن عیدی که اول دیده بر روی تو اندازم
ز ماه نو نظر بر طاق ابروی تو اندازم
...
1. هر شب از مستی به سوی خانه ره گم میکنم
نقد هستی وقف بر خمخانه و خم میکنم
...
1. با تو عمری شد که لاف دوستداری میزنم
لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم
...
1. چمن بشکفت و سبزه خط کشید و سرو بالا هم
مرا تنگ آمده بیاو دلی از باغ و صحرا هم
...
1. ای در غم تو حاصل من درد و داغ هم
آشفته دل ز فتنه زلفت، دماغ هم
...
1. هر شب بدل حکایت خود در میان نهم
دل را ز سوز عشق تو داغ نهان نهم
...
1. بر بوی تو هر روز به گشت چمن آیم
گریان به تماشاگه سرو و سمن آیم
...
1. تو شهریار جهان، ما غریب شهر توایم
وطن گذاشته، بیخانمان ز بهر توایم
...