گل نو آمد و هر کس از امیر شاهی سبزواری غزل 109
1. گل نو آمد و هر کس به عیش و عشرت خویش
من و عقوبت هجران و کنج محنت خویش
...
1. گل نو آمد و هر کس به عیش و عشرت خویش
من و عقوبت هجران و کنج محنت خویش
...
1. هرکس گرفته دامن سرو بلند خویش
مائیم و گوشه ای و دل دردمند خویش
...
1. هر کسی پهلوی یاری به هوای دل خویش
ما گرفتار به داغ دل بیحاصل خویش
...
1. هر که کوی تو ساخت مسکن خویش
خون خود میکند بگردن خویش
...
1. پرده بگشا ز روی چون مه خویش
که بجانم ز بخت گمره خویش
...
1. کنون که موسم عیش است و باده گلرنگ
چو عندلیب غزلخوان به باغ کن آهنگ
...
1. من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
...
1. اگر چه خاک درت ز آب دیده گل کردم
خوشم که سینه به داغ تو متصل کردم
...
1. ای خسته ز تو روان مردم
چشم تو بلای جان مردم
...
1. بیک کرشمه که بر جان زدی، ز دست شدم
دگر شراب مده ساقیا، که مست شدم
...
1. چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم
روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم
...
1. مهی شد کان رخ زیبا ندیدم
نشانی زان گل رعنا ندیدم
...