19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری

1 باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید عالمی را هوس رفته ز سر باز آید

2 گفتمش: عاقبت از مهر تو باز آرم دل زیر لب خنده زنان گفت: اگر باز آید

3 گل بدینگونه که از شرم تو بگریخت ز باغ شوخ چشمی بود ار سال دگر باز آید

4 آخر ای جان که هوس میکندت آن سر کو باش تا از دل آواره خبر باز آید

1 نصیب من ز تو گر درد و آه می‌آید خوشم که یاد منت گاهگاه می‌آید

2 تو می‌روی و ز هر جانبی خلایق شهر پی نظاره شتابان که: شاه می‌آید

3 غبار کوی تو در چشم دیده‌ام، زانست که سرمه در نظرم خاک راه می‌آید

4 نیاز من به چه در معرض قبول افتد به ملتی که عبادت گناه می‌آید

1 زلف تو سراسر شکن و تاب نماید لعل تو لبالب شکر ناب نماید

2 چشم تو محالست که بر حال من افتد بختم مگر این واقعه در خواب نماید

3 طراری آن طره ز رخسار تو پیداست هر جا که رود دزد به مهتاب نماید

4 در شیشه صافی بنگر باده رنگین چون عکس گل و لاله که در آب نماید

1 چو دل چوگان زلفت در نظر دید پریشان گشت و حال خود دگر دید

2 غمت صد رخنه در جان کرد ما را مگر دیوار ما کوتاهتر دید

3 ترا در رهگذر ناگاه دیدم دلم چندین بلا زان رهگذر دید

4 دل از کویت نگردد گرد کعبه که گر دید آبرو، زین خاک در دید

1 با روی تو از سمن که گوید؟ با کوی تو از چمن که گوید؟

2 جایی که تو زلف و رخ نمائی از سنبل و نسترن که گوید؟

3 با لعل تو غنچه لب فرو بست پیش تو از آن دهن که گوید؟

4 درد همه پیش یار گفتند من خود چه کسم؟ ز من که گوید؟

1 دل که پیش تو راز می‌گوید غم دیرینه باز می‌گوید

2 عقل سودای زلف خوبان را فکر دور و دراز می‌گوید

3 مگر استاد جورپیشه ترا همه تعلیم ناز می‌گوید

4 شمع می‌گوید از رخت سخنی سخن جان‌گداز می‌گوید

1 ای فتنه را دو نرگس شوخ تو رازدار من بهر محنتم، دگران را بنازدار

2 جانا تو نازنینی و خلقی نیازمند چشمی بناز جانب اهل نیاز دار

3 از نقش کائنات مبین جز خیال دوست یعنی ز غیر، دیده غیرت فرازدار

4 تر شد بساط هر چمن از گریه های ابر با غنچه گو که لب به شکر خنده بازدار

1 ای به لطف از آب حیوان پاک‌تر قدت از سرو روان چالاک‌تر

2 با که گویم درد خود، کز عشق اوست هر کرا بینم، ز من غمناک‌تر

3 بی‌رخت چون لاله داغم بر دلست سینه‌ام از دامن گل چاک‌تر

4 لعلت از خونم ندارد هیچ باک نرگس شوخت از آن بی‌باک‌تر

1 ای هر دم از جفای تو دل را غمی دگر عالم ز تو خراب و تو در عالمی دگر

2 ایندم که در رکاب توام، خون من بریز ترسم که عمر امان ندهد تا دمی دگر

3 تیری زدی و ریش دل آسوده شد ز درد هان! ای طبیب خسته دلان، مرهمی دگر

4 بلبل ز شوق نعره زنان در حریم باغ گل هر زمان به مجلس نامحرمی دگر

1 سرو ما را هر زمان دل می‌کشد سوی دگر چون گل رعنا که دارد هر طرف روی دگر

2 هر که دارد روی دل در قبله دیدار او سهو باشد سجده در محراب ابروی دگر

3 در طریق دوستی، ثابت قدم چون خاک باش چون صبا تا چند هر دم بر سر کوی دگر

4 جان بیمار مرا تاب شکیبایی نماند ای طبیب، ار عاقلی، جز صبر داروی دگر

آثار امیر شاهی سبزواری

19 اثر از غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار امیر شاهی سبزواری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی