7 اثر از الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سنایی غزنوی / حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی / الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه

الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی

1 آن نبینی که پادشه‌زاده که ورا ملکتست آماده

2 باشد اندر سرای و حجرهٔ خاص بر سرش خادمان با اخلاص

3 تا به بازی فراش نگذارند سال و مه پاس او همی دارند

4 آن وشاقان پر فغان و فضول شده بر لهو یکدگر مشغول

1 نوح را عمر جمله ده صد بود حرص و امید او بر آن آسود

2 چون گذر کرد نهصد و پنجاه در فذلک به حسره کرد نگاه

3 گفت آوخ که بر من این ده صد بود بر من ز روزکی ده بد

4 کرد ویرا سؤال روح امین سر ز بالا نهاده بر بالین

1 زان بنی‌آدم از صغار و کبار که برآورده شد ز جمله دمار

2 زان به جان اندرون خلیدن نیش بچه را در کنار مادر خویش

3 زان بریدن به منزل و به سفر حلق برنای تازه پیش پدر

4 زان ربودن فکندن اندر نار مرد را از دکان و از بازار

1 جر دو رنگی نشد ز مرگ هلاک مرد یک رنگ را ز مرگ چه باک

2 مجلس وعظ رفتنت هوسست مرگ همسایه واعظ تو بسست

3 مرگ را در سرای پیچاپیچ پیش تا سایه افگند به بسیچ

4 زادگان چون رحم بپردازند سفر مرگ خویش را سازند

1 قصه‌ای یاد دارم از پدران زان جهان‌دیدگان پرهنران

2 داشت زالی به روستای تگاو مهستی نام دختری و سه گاو

3 نوعروسی چو سرو تر بالان گشت روزی ز چشم بد نالان

4 گشت پدرش چو ماه نو باریک شد جهان پیش پیر زن تاریک

1 هر گدایی که بینی از کم کم پادشاهیست با خیول و علم

2 همه دردی‌کشان ولی بی‌ظرف همه مقری ولی نه صوت و نه حرف

3 چون سرِ عشق آن جهان دارند همچو شمعند سر ز جان دارند

4 زانکه تاشان امید نبود و بیم جانشان تن خورد چو شمع مقیم

1 خواجه‌ای را به مردمی دربست متّکا ساختم بر او ننشست

2 گفتمش تکیه جای باشد خوش گفت آن را که رشته شد ز آتش

3 کی سپارد به تکیه‌گه تن خویش هرکه را گور و مرگ و محشر پیش

4 این همه تکیه‌ها غم و هوسست تکیه‌گه رحمت خدای بسست

1 بود مردی مُعیل بس رنجور شده از عمر و عیش خویش نفور

2 مرد را ده عیال و کسب قلیل گشت بیچاره زار مرد معیل

3 از عیال و طفول رخ برتافت به دگر ناحیت سبک بشتافت

4 وآن عیالان به شهر دربگذاشت راحت خویشتن در آن پنداشت

1 بود عمّر نشسته روزی فرد گردش اصحاب صفّه با غم و درد

2 هریک از شادی ره اسلام یاد می‌کرد بر گشاده کلام

3 هم کهن پیر و هم جوان تازه برده آوازه تا به دروازه

4 منّتی جمله یاد می‌کردند فوت ایام کفر می‌خوردند

1 بود اندر سرخس یک روزی مجلسی بس به رونق و سوزی

2 مجلسی پر ز ناله و شیون گفت آن صدر دین و فخر زمن

3 آن چو موسی ز شوق بر سرِ طور بوالمفاخر محمّد منصور

4 من بدان مجلس اندرون بودم زان عبارت به دل برآسودم

آثار سنایی غزنوی

7 اثر از الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر در حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.