1 چندگویی ز چرخ و مکر و فنش به خدای از کری کند سخنش
2 چیست چرخ و زمین فراز و مغاک جامهٔ سبز و دامنی پر خاک
3 شب صد چشم چیست محتالی روز یک چشم چیست دجّالی
4 زشت باشد به خاصه از ابدال جز به عبرت نظارهٔ دجّال
1 زان ملوک عجم که در تاریخ بخردان راست موعظت توبیخ
2 زان سخنهای ملک کیخسرو رستم زال و نیرم و جم و زو
3 آل گشتاسب و نامور لهراسب وان همه علم و حکمت جاماسب
4 حال جمشید و حال افریدون حال ضحاک کافر ملعون
1 دوستی با مُقامر و قلّاش یا مکن یا چو کردی آن را باش
2 دوستی کز پی پیاله کنند ندهی پوست پوست کاله کنند
3 دوست خواهی که تا بماند دوست آن طلب زو که طبع و خاطر اوست
4 بد کسی دان که دوست کم دارد زو بتر چون گرفت بگذارد
1 خلق جز مکر و بند و پیچ نیند همه را آزمودم ایچ نیند
2 گر همه در برت فرو ریزد مرد عاقل درو نیاویزد
3 گر نهای همچو مه به نور گرو همچو خورشید باش تنها رو
4 مهر پیوسته یکسواره بود ماه باشد که با ستاره بود
1 آن شنیدی که رفت زی قاضی تا کند خصم خویش را راضی
2 بود مردی در آن میانه گواه که ز آبادی خود نبود آگاه
3 چون گواهی بداد قاضی گفت کای تو با مردمی و رادی جفت
4 نه فلان مرد راد جدّ تو بود که فرزدق ورا همی بستود
1 آن شنیدی که عُمّر خطاب دید قومی نشسته در محراب
2 کرد از آن قوم میر عدل سؤال که کدامید چیستتان احوال
3 جمله گفتند ما رفیقانیم همه یک راه و یک طریقانیم
4 یکدگر را برادران شدهایم یک دل و جان و یک زبان شدهایم
1 در جهانی چه بایدت بودن که به پنگان توانش پیمودن
2 چیست دنیا سرای آفت و شر چون کلیدان زاولی به دو در
3 هست چون مار گرزه دولت دهر نرم و رنگین و از درون پر زهر
4 طفل چون زهر مار کم داند نقش او را تتی تتی خواند
1 حرص بگذار و ز آز دست بدار حرص و آزست مایهٔ تیمار
2 حرص را ز آنکه قهر خواند اله عاقل از وی بدان نساخت پناه
3 هرکه او حرص را امام کند خواب و خور جملگی حرام کند
4 نقش رنگین و هیچ جان نه درو خوان زرین و هیچ نان نه برو
1 فرش عمرت نوشته در شومی این دو فرّاش زنگی و رومی
2 ای نیاموخته ادب ز ایوان ادب آموز زین پس از ملوان
3 ادب آموزدت زمان پس از این چون نیاموختی ز خلق زمین
4 کی کنف باشد از بلای تبت که کفن باف تست روز و شبت
1 شوی خود را زنی بدید دژم تنگ دل شد به شوی گفت این غم
2 گر برای منست بادی شاد ور برای دل است پیشت باد
3 از پی نان مریز آب از روی بوحبیشی ز بوغیاث مجوی
4 آبروی از برای نان برود طمع نان بود که جان برود