1 تنت از چرخ و طبع دارد ساز این و آن ساز خویش خواهد باز
2 جان حق داد جاودان ماند زانکه حق داده باز نستاند
3 معرفت در دلت نهادهٔ اوست باز کی گیرد آنچه دادهٔ اوست
4 کانکه او خود سرشت خاک نکرد وانکه او خود نگاشت پاک نکرد
1 سبب خشم و شهوت از لقمهست آفت ذهن و فطنت از لقمهست
2 مرد شهوتپرست را در خیم بتر از بتپرست خواند حکیم
3 بندهٔ بطن و لذّت و شهوات بتر از بندهٔ عزی و منات
4 کین ز خوف از بدی نسازد ساز و آن ز شهوت به بد گراید باز
1 تا تو زین منزل آدمی نروی دان که اندر گو سقر گروی
2 باش تا خلق را برانگیزند تا کیند از درون چنان خیزند
3 گرچه اینجا قباد و پرویزی چون عوانی ز گل سگی خیزی
4 ورچه اینجا امیری از زر و زور با تکبّر ز خاک خیزی مور
1 در طمع زین سگان مزبله پوی ای کم از گربه دست و روی بشوی
2 گربه هم روی شوی و هم دزدست لاجرم زان سرای بیمزدست
3 موش را موی هست چون سنجاب لیک پاکی نیاید از دریاب
4 نپذیرد دباغت ار چه نکوست نشود پاک همچو دیگر پوست
1 روز دین دستِ دست رس نبود نسب کس شفیع کس نبود
2 نقد تو چون ترا برانگیزد همه در گردن تو آویزد
3 بوته خود گویدت چو پالودی که زری یا مس زراندودی
4 گر بدی آتشت بپالاید ور بدی صافی از تو آساید
1 آدمی گرچه بر زمانه مهست ز آدمی خام دیو پخته بهست
2 نیست خامی مگر کم اندر کم چون ره رومیان خم اندر خم
3 کآدمیزاده تا نشد مردم گه پری گه ددست گه گزدم
4 در زمانه ز هرچه جانورست تا نشد پخته آدمی بترست
1 هست ترکیب نفسِ انسانی نفسی و عقلی و هیولانی
2 از دل و جان و نیروی فایت حدِّ او حیّ ناطق مایت
3 گِل و دل دان سرشتهٔ آدم این برآن آن برین شده درهم
4 هرچه جز مردمند یک رنگند یا همه صلح یا همه جنگند
1 پیش از آدم ز دست کوتاهی دوستی داشت مرغ با ماهی
2 هریکی در مقام خود ساکن آن ز فخ فارغ این ز شست ایمن
3 آدمی در زمین چو بپراکند ماهی از مهر مرغ دل برکند
4 گفت بدرود باش و رو بفراز زانکه من زیرِ آب رفتم باز
1 از هوا و ز طبع در انسان دعوت عقل پستر از همه دان
2 گر پس از جسم و جان درآید دین در مراتب عجب چه داری این
3 دختر طفل را پی پیوند اولش لعبتست و پس فرزند
4 نه درآید به وقت جنبش گُل گربه در بانگ وانگهی بلبل
1 هیچ بدنامی آدمی را پیش از ظلومی و از جهولی خویش
2 چه حدیثست هرچه پیش آید همه از ظلم و جهل خویش آید
3 حق پسندست عالم و عادل بندهگه ظالمست و گه جاهل
4 آدمی با گنه شکستهترست پای طاوس چشم زخم پرست