هست از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 37
1. هست ترکیب نفسِ انسانی
نفسی و عقلی و هیولانی
1. هست ترکیب نفسِ انسانی
نفسی و عقلی و هیولانی
1. پیش از آدم ز دست کوتاهی
دوستی داشت مرغ با ماهی
1. از هوا و ز طبع در انسان
دعوت عقل پستر از همه دان
1. هیچ بدنامی آدمی را پیش
از ظلومی و از جهولی خویش
1. مرد کو عاشق دوگانه بُوَد
مرگ با وی درون خانه بُوَد
1. آن بنشنیدهای که در راهی
آن مخنّث چه گفت با داهی
1. مثلست این که در عذابکده
حد زده به بُوَد که بیم زده
1. از زره بود پشتِ حیدر فرد
کرد خصمش سؤال گفتا مرد
1. نه بپرسید از جحی حیزی
کز علیّ و عُمر بگو چیزی
1. اوّلین بند در رهِ آدم
بود نای گلو و طبل شکم
1. روح را چون ببرد روح امین
چرخِ چارم فزود ازو تزیین
1. در اثر خواندهام که روحاللّٰه
شد به صحرا برون شبی ناگاه