1 مرد کو عاشق دوگانه بُوَد مرگ با وی درون خانه بُوَد
2 پشه باشد به وقت جنگ ذلیل باشه باشد به وقت خوردن پیل
3 چون شترمرغ نه چو مردم حُر بار را مرغ و خایه را اشتر
4 مرد پر دل ز حیز نهراسد سست را اسب نیک بشناسد
1 آن بنشنیدهای که در راهی آن مخنّث چه گفت با داهی
2 که همی شد پی گشادِ گره بهر بیبی به سوی زاهد ده
3 تا برو میوه سست شاخ شود راه زادن برو فراخ شود
4 چون مخنّث بدید هندو را زور بپرسید و او بگفت او را
1 مثلست این که در عذابکده حد زده به بُوَد که بیم زده
2 مرد را بیمِ جان ز زخم بتر وز دگر زخم تیر و تیغ و تبر
3 مرد را ار اجل کند تاسه مرگ با بددلست هم کاسه
4 چون به حکم اجل نگرویدند درزخِ نقد بددلان دیدند
1 از زره بود پشتِ حیدر فرد کرد خصمش سؤال گفتا مرد
2 تا بُوَد روی به زره باشد چون دهد پشت کشته به باشد
3 آب باشد نه مرد چون پولاد کوه زرهپوش گردد از هر باد
4 مرد مردانه همچو کُه باشد که ازو بادها ستُه باشد
1 نه بپرسید از جحی حیزی کز علیّ و عُمر بگو چیزی
2 گفت با وی جحی که اندُه چاشت در دلم مهر و بغض کس نگذاشت
3 شره لقمه آن چنانم کرد کز تعصّب شدم به یک ره فرد
4 مر مرا کار خورد و خفت آمد با دلم اکل و شرب جفت آمد
1 اوّلین بند در رهِ آدم بود نای گلو و طبل شکم
2 مهترین بند هست نای گلو کُندت طبلِ بطن شش پهلو
3 طبل و نایست اصل فتنه و شر هردو بگذار خور و خود بگذر
4 هرکش امروز قبله مطبخ شد دانکه فرداش جای دوزخ شد
1 روح را چون ببرد روح امین چرخِ چارم فزود ازو تزیین
2 داد مر جبرئیل را فرمان خالق و کردگار هر دو جهان
3 که بجویید مر ورا همه جای تا چه دارد ز نعمت دنیای
4 چون بجُستند سوزنی دیدند بر زِه دلق او بپرسیدند
1 در اثر خواندهام که روحاللّٰه شد به صحرا برون شبی ناگاه
2 ساعتی چون برفت خواب گرفت به سوی خوابگه شتاب گرفت
3 سنگی افگنده دید بالش سوخت خواب را جفت گشت و بیش نتاخت
4 ساعتی خفت و زود شد بیدار دید ابلیس را در آن هنجار
1 می همی خور کنون به بوی بهار باش تا بردمد ز گور تو خار
2 ای چو فرعون شوم گردنکش از ره آب رفته در آتش
3 چکنی در میان رنج خمار کار آبی که آتش آرد بار
4 زان چنان خون که از لگد ریزند پس ز تابوت خم برانگیزند
1 آز را از درون خود پیوست خاک بر سر بمان و باد به دست
2 آز را مار دان که در عالم نشود جز به خاک سیر شکم
3 صورت طمع کآفت بشرست کپی سگ دمست و گربه سرست
4 صورت بخل آنکه زر دارست کون پر هار و تیز ناهارست