می از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 49
1. می همی خور کنون به بوی بهار
باش تا بردمد ز گور تو خار
1. می همی خور کنون به بوی بهار
باش تا بردمد ز گور تو خار
1. آز را از درون خود پیوست
خاک بر سر بمان و باد به دست
1. مبر این زندگی به صدرِ سعیر
هم بدینجاش واگذار و بمیر
1. آن شنیدی که در طواف زنی
گفت با آن جوان نکو سخنی
1. شُکر انصاف بر زبان بهار
گفت بلبل چو مردم هوشیار
1. فضل دین در رهِ مسلمانیست
هنر ملک ره فرادانیست
1. علم خوان تات جان قبول کند
که ترا فضل بوالفضول کند
1. مر سران را چو طامع و می خوار
بهر چه دردسر دهم چو خمار
1. مال بر کف چو پیل بر کشتیست
مال در دل چو آب در کشتیست
1. آن شنیدی که بود مردی کور
آدمی صورت و به فعل ستور
1. آن شنیدی که در ولایت شام
رفته بودند اشتران به چرام