1 جان پدر فدای تن پاره پارهات قربان زخمهای فزون از ستارهات
2 با آن همه محبت بسیار از چه شد یکباره از من ای تن بیسر کنارهات؟
3 از باد رفت العطش خویش و سوختن دیدم ز تشنگی چو لب پرشرارهات
4 لبتشنه جان سپردی و در زیر تیغ شمر سوی فرات بود به حسرت نظارهات
1 در ماریه خیمه چو شه جن و بشر زد در عرش برین روح الامین دست به سر زد
2 نوح نجی از ماتم وی نوحهگر آمد طوفان به جهان بار دگر ز اشک بصر زد
3 شد منفعل از فعل بشر بوالبشر از خلد با ناله شرر بر جگر جن و بشر زد
4 در رعشه و پر زلزله شد در همه عالم لرزه به منی آمد و زمزم به حجر زد
1 روز عاشورا چو حزب «سابقون السابقون» شد مهیای ثواب «نعم اجرا العاملون»
2 بانک «خیل الله قومموا اوراکبوا» از بطن عرش گوشزد گردید ثاراللهیان را «فاسمعون»
3 در منای «لایضیع الله اجرالمحسنین» جمله میگفتند با هم «فافعلوا ماتومرون»
4 از «قتلتم فی سبیل الله» در جامه همه «راح ان المتقین فی ظلال و عیون»
1 برادرا دلم رفتنت قرار ندارد مرو که خواهر تو ناب انتظار ندارد
2 به درد بیکسیام مبتلا مکن به فدایت که خواهر تو کسی را در این دیدار ندارد
3 تو منع میکنی از گریهام ولی نتوانم دل شکستهام از گریه اختیار ندارد
4 دلم ز وعده برگشتنت قرار نگیرد چرا که گردش ایام اعتبار ندارد
1 در عالم ذر هستی ذرات چو یک جا در آینه علم خدا گشت هویدا
2 از راح الستی ز کف ساقی باقی سرها همه پرشور شد از نشئه صهبا
3 هر طایفهای بر حسب حوصله خویش خوردند از آن جام بلا با دل شیدا
4 نگشت از آن باده یکی قطره کم و بیش مقصود خدا حاصل از آن مرحله اصلا
1 ای از ازل ز داغ تو آدم گریسته آدم نه، بلکه جمله عالم گریسته
2 تا روز حشر دیده حواست اشکبار در ماتم تو بسکه دمادم گریسته
3 در کشتی مصیبت تو تا نشسته است نوح نبی ز اشک دمادم گریسته
4 یکسر خلیل کرده فراموش از ذبیح در نار ابتلای تو از غم گریسته
1 در آن زمان که علی اکبر جوان ز پدر به کربلا طلب جنگ را اشقیا میکرد
2 نظر به عارض وی مینمود شاه شهید به عرش قاصد آه از جگر رها میکرد
3 نگه به قامت وی میفکند و تیر غمش ز بیکسی به دل سنگ خاره جا میکرد
4 کسی نبود که مرهم نهد به زخم دلش ز غصه سوی خدا روی التجا میکرد
1 در جهان هرگز ز بعد رحلت پیغمبری کس نزد در خانه پیغمبر خود آذری
2 چون امیرالمومنین در عین قدرت تاکنون سر به تسلیم و رضا ناورده هرگز سروری
3 آنقدر شیر خدا گردن به حکم حق نهاد تار سن در گردن او بست از سگ کمتری
4 داد دنیای دینی آنقدر دو نان را امان تا بشیر حق نمودند ادعای همسری
1 صبا به باغ جنان رو تو آه و زاری کن ز دیده بهر پیمبر سرشک جاری کن
2 بگو حسین تو تنها و بیمدد کار است بیا به کوفه از آن شهریار یاری کن
3 ز تشنگی جگر عترت تو گشته کباب بیا به گلشن خود فکر آبیاری کن
4 ز بهر آب حسین از سکینه گشته خجل ز نور دیده خود رفع شرمساری کمن
1 در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود
2 تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند چو لنک شد ز قهر در لطف وا نمود
3 یعنی ز رنج و محنت بیمنتهای شام میل رهایی حرم مصطفی نمود
4 باور مکن که کرد ترحم به حالشان یا این عمل برای رضا خدای نمود