1 این چه شوری بود ای سر که تو بر سر داری هر زمان از ستمی دیده ز خون تر داری
2 گاه در دیر نصاری و گهی خانه خولی گاه در کنج تنور این سیر انور داری
3 حسرت و داغ جوان مردگی و تشنه لبی جمله را ای سیر ببریده تو بر سر داری
4 جگر سوخته کی تاب صبوری دارد گریه از حسرت دامادی اکبر داری
1 مریز زینب محزون سرشک غم ز دو دیده چرا که موسوم افغان و شیونت نرسیده
2 مکن ز فرقت من سینه را ز ناخن چاک هنوز تیغ به روی حسین کسی نکشیده
3 هنوز بر رخ آل علی کس آب نبسته صدای العطش کودکان کسی نشنیده
4 تو خواهرا نشنیدی هنوز ناله اصغر سبب ز چیست که از عارض تو رنگ پریده
1 بمان برادر به استراحت که من به شام خراب رفتم ببانک کوس و نی و نقاره به سوی بزم شراب رفتم
2 شدی تو بیسز تیغ قاتل طپان به خونی چو مرغ بسمل ببین بباز و مرا سلاسل به گردن از کین طناب رفتم
3 ز جور اعدا تو پاره پاره به تن فزون زخمت از ستاره دمی به خواهر بکن نظاره که با دو صد انقلاب رفتم
4 امان ندادند سپاه بیدین کفن نمایم به چشم خونین تن شهیدان آل یاسین به ناله و اضطراب رفتم
1 خواهر برو برو که خدا باد یار تو ایزد رسد به درد دل داغدار تو
2 خواهر برو که درد و غم از کوفه تا به شام در هر قدم نشسته کشد انتظار تو
3 خواهر برو که کعب نی و چوب اشقیا آماده گشته از پی جسم نزار تو
4 خواهر برو که آه یتیمان در بدر باشد چراغ عقل به شبهای تار تو
1 چون بر بشر فلک ز ازل مهربان نبود هرگز نشاط و خرمی اندر جهان نبود
2 یک بار آب خوش به گلوی کسی نیخت کاغشته او به زهر غم جان ستان نبود
3 گشتند اولیا به بلا مبتلا همه اما کسی چو خسرو لب تشنگان نبود
4 هابیان اگر ز ظلم برادر الیم شد جسمش به خاک بیسر و عطشان طپان نبود
1 فغان که دهر به جز شور و انقلاب ندارد ز ظلم بر شه لب تشنه اجتناب ندارد
2 به زیر تیغ حسین با گلوی خشک حسد بین روا به سبط نبی نیم جرعه آب ندارد
3 مگر به دشت نجف شیر حقکننده خیبر خهبر ز حال حسینش ابوتراب ندارد؟
4 صبا برو به نجف گوی با پسرعم احمد بیا که زخم حسینت دگر حساب ندارد
1 میزند امروز بر سر بوتراب از یک طرف گرید از غم حضرت ختمیمآب از یک طرف
2 چار ارکان در تنزلزل شش جهت در اضطراب نه فلک افتاده اندر انقلاب از یک طرف
3 پاره پاره بر زمین جسم عزیز فاطمه تیر یک جاه نیزه یک سو آفتاب از یک طرف
4 اصغر بیشیر یک جا تیر پران در گلو مادرش در آه و افغان چون رباب از یک طرف
1 این سرانی که بینی با رخ همچون قمرند صدف علم نبی را همه یکتا گهرند
2 گرچه گردیده گرفتار ز هر بیپدری اسد بیشه دین شیر خدا را پسرند
3 همه بنهاده اگر سر به سر حکم قضا هر یکی باد شه امر قضا و قدرند
4 خشک گشته لبشان گر ز تف بیآبی منبع کوثر و آب همه بحر و برند
1 دگر ندیده ستم کش جهان مقابل زینب سرشته شد به غم و درد گوئیا گل زینب
2 به جز اسیری و طعن سنان و طعنه دشمن ز زندگانی دنیا نگشت حاصل زینب
3 ز بعد قتلبرادر میان کوفی و شامی بهر دم از غم و دردی شکسته شد دل زینب
4 کنم حکایت سیلی شمر و روی سکینه و یا ز بستن بازوی در سلاسل زینب