بمان از صامت بروجردی کتاب المراثی و المصائب 13
1. بمان برادر به استراحت که من به شام خراب رفتم
ببانک کوس و نی و نقاره به سوی بزم شراب رفتم
1. بمان برادر به استراحت که من به شام خراب رفتم
ببانک کوس و نی و نقاره به سوی بزم شراب رفتم
1. خواهر برو برو که خدا باد یار تو
ایزد رسد به درد دل داغدار تو
1. چون بر بشر فلک ز ازل مهربان نبود
هرگز نشاط و خرمی اندر جهان نبود
1. فغان که دهر به جز شور و انقلاب ندارد
ز ظلم بر شه لب تشنه اجتناب ندارد
1. میزند امروز بر سر بوتراب از یک طرف
گرید از غم حضرت ختمیمآب از یک طرف
1. این سرانی که بینی با رخ همچون قمرند
صدف علم نبی را همه یکتا گهرند
1. دگر ندیده ستم کش جهان مقابل زینب
سرشته شد به غم و درد گوئیا گل زینب
1. اشک من رشک فراتست و سرابس خونست
یا رب این بحر چه بحریست که آبش خونست
1. دلا در کربلا بنگر چه غوغایی عیان دارد
حسین تشنهلب افغان ز جور کوفیان دارد
1. گفت زینب بشه تشنه که ای یاور ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غمخور ما
1. رسید نامه فتح عبید زشت بد اختر
ز شهر کوفه ویرانه به مدینه اطهر