چو از صامت بروجردی کتاب المراثی و المصائب 72
1. چو شاه طوس در ملک خراسان
ز سوز زهر شد حال پریشان
1. چو شاه طوس در ملک خراسان
ز سوز زهر شد حال پریشان
1. جان برادر، فدای قلب فکارت
خوب تسلی دهی به خواهر زارت
1. کرد اندر کربلا چون ناله هل من معین
نور چشم مصطفی در روز عاشورا بلند
1. هر که را درد غریبی در جهان مضطر کند
یاد باید از عزای سبط پیغمبر کند
1. ز بس که چرخ جفا کار و زشتکردار است
همیشه دشمن یار و معین اغیار است
1. کوفیان چون به صف ماریه غوغا کردند
بهر تاراج حرم دست ستم وا کردند