1 دگر دل بهر بدنامی ره تدبیر میگیرد جنون من خبر از ناله زنجیر میگیرد
2 جهان آرزو را چون منی ناکام مییابد که بیخ بختم آب از شعله شمشیر میگیرد
3 اثر هم بهر آهم ادعای سرکشی دارد گمان کرده است نفرین ضعیفان دربرمیگیرد
4 عجب کج بخت افتاده است آسایش که هر ساعت سر راهی ز دوری بر فراز شیر میگیرد
1 به دامنم نبود گر دل فکار منست گواه خون شدن قلب داغدار منست
2 همیشه جیب و کنارم ز اشک دیدهتر است بدان بهار که نبود خزان بهار منست
3 ز بس به گوش گرفتم چو باد پند کسان همین سزای منست این که در کنار من است
4 ز بعد قتل مشورید خون ز چهره مرا چرا که از ستم یار یادگار منست
1 کسی که در صف مستان به احتراز نشیند چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
2 بپای خیز و در این شهر غارت دل و دین کن تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند
3 سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت بهر دلی که نشیند بگو به ناز نشیند
4 همای عشق چون آگاه بود ز سلطنت فقر همیشه بر سر رندان پاکباز نشیند
1 تنک بر جان در گلو راه نفس کی میشود ای خدا این مرغ بیرون از قفس کی میشود
2 هر که چون عنقار جوی بینشانی آب خورد همنشین و همدم اهل هوس کی میشود
3 آفتاب آسا کسی کاندر سپهرش منزلست الفت او گرم با هر خار و خس کی میشود
4 مانده دل در آرزوی حرف تلخی از لبت زان شکر شیرین دهان این مگس کی میشود
1 دلم دائم ز هجرت خویش را بیمار میخواهد ز تیغ بیدریغت سینه را افکار میخواهد
2 نمیخواهم که داغ عارضت از آب و تاب افتد بلی بلبل همیشه رونق گلزار میخواهد
3 چه تاثیری بود بیاشک در آه سحر گاهی که لشکر موسم جنگ و هنر سردار میخواهد
4 کسی کز بهر کفر و دین به ما ایراد میگیرد بگو این گفتگوهاآدم بیکار میخواهد
1 خندهات نوش لب ز آب بقا شیرینتر است نزد ما نفرین تلخت از دعا شیرینتر است
2 ایمنی جستن ز استغنا طریق ابلهی است خواب راحت بر سریر بوریا شیرینتر است
3 غیر نخوت نیست نان در سفره ابنای دهر آب کشکول کریمان گدا شیرینتر است
4 غیر نخوت نیست نان در سفره ابنای دهر آب کشکول کریمان گدا شیرینتر است
1 نگارا زخم دل را مرحمش کن ترحم بر هجوم ماتمش کن
2 شده بسیار بار درد و داغم اگر داری سر یاری سر یاری کمش کن
3 سر بیگانگی دارد وصالت خدایا با محبان همرهش کن
4 شده بر یوسف دل زندگی سخت برون دیگر ز زندان غمش کن
1 تا کی از بخت فرو بسته گره وا نکنی نظر لطف به آوارگی ما نکنی
2 گوییا اسم جدایی نشنیده است دلت ورنه درد دل ما از چه مداوا نکنی
3 شده آئینه دل تیره تر از چهره بخت ز چه از یک نظرش پاک و مصفا نکنی
4 هوس خاک سر کوی تو اندر لب سرماست همتی از چه برین منصب عظمی نکنی
1 شد از آن روزی که صحرای جنون ماوای من کرد شهوت همچو قیس عامری سودای من
2 آنکه در ملک جنون سر داد مجنون را چو من محو و حیرانست پیش طلعت لیلای من
3 بارها راند از در خویشم ولیکن عاقبت از وفا بنهاد بند بندگی بر پای من
4 از نظر افکندنم سهلست منت میکشم گر شود گاهی ز لطف از دیگران جویای من
1 ما از دو کون پای به دامن کشیدهایم در سایه محبت یاری خزیدهایم
2 آن بلبلیم ما که چو از بیضه درشدیم بر شاخسار زلف نکویان پریدهایم
3 ای باغبان برای گلی در بما مبند آخر نه ما به گلشن تو نو رسیدهایم
4 مائیم در ازل که پیام الست را با گوش خویش از لب جانان شنیدهایم