1 دلم دائم ز هجرت خویش را بیمار میخواهد ز تیغ بیدریغت سینه را افکار میخواهد
2 نمیخواهم که داغ عارضت از آب و تاب افتد بلی بلبل همیشه رونق گلزار میخواهد
3 چه تاثیری بود بیاشک در آه سحر گاهی که لشکر موسم جنگ و هنر سردار میخواهد
4 کسی کز بهر کفر و دین به ما ایراد میگیرد بگو این گفتگوهاآدم بیکار میخواهد
1 از قفس راندی و گفتی روز که آزادی دگر تا مرا سازی اسیر دام صیادی دگر
2 بهر من آسودگی در بند بهتر حاصل است تا نیفتد دیدهام بر سرو آزادی دگر
3 با همه سرعت مگر چون من به زلفت شد اسیر گرنه از کویت وزان نبود چرا بادی دگر
4 دوش اسم دانه خال تو آمد بر زبان نشنوم از مرغ دل امروز فریادی دگر
1 هر چه خواهی بر من ای دنیا ز تلخی تنگ گیر هی به قصد شیشه دلهای نازک سنگ گیر
2 تا توانی یا لئیمان گرم کن طرح و فاق تا توانی یکدلی را بر ضعیفان تنگ گیر
3 من نه از مهرت شوم خوشدل نه از قهرت ملول دیگران را رو بدام خود بر یور رنگ گیر
4 من سپر انداختم روز نخستین پیش تو بهر قتل تنگ چشمان رویراق جنگ گیر
1 آن مشک که در چین به صدا اعزاز خرندش در چین سر زلف تو با ناز خرندش
2 اندیشه چه داری ز خطاکردن تیرت گر بگذر از دیده بدل باز خرندش
3 اسرار غم عشق تو نایاب متاعی است کو را نتوان مردم غمساز خرندش
4 بیقدرتری از دل عاشق نبود لیک از بهر نگهداشتن راز خرندش
1 ز بسکه در غم روی تو انتظار کشیدم قلم به صفحه عشاق روزگار کشیدم
2 شدم ز صافی طینت چنان به پرتو عشقت که مهره را به سلوک از دهان مار کشیدم
3 ز بیم خواهش بیجا که از وصال تو میکرد پی مواخذه منصور دل بدار کشیدم
4 شدم تسلی حام می و محبت دیگر که مهره را به سلوک از دهان مار کشیدم
1 اگر از بیوفاییهای تو حرفی به لب دارم مشو آزرده دل جانا که هذیا نست تب دارم
2 دو زخمم از دو ابر بهر کشتن و عده فرمودی به دوی حقی که من ای کجحساب از تو طلب دارم
3 مرا دیوانگی اندر محبت لازم است ورنه به هنگام ضرورت فخر از حسن ادب دارم
4 در ایام فراغت هم نخواهم ذلت دشمن که چشم طول عمر اندر شب هجران ز شب دارم
1 تا سرو کار بدان طره پر خم دارم از پریشانی ایام چرا غم دارم
2 شب هجران و تب فرقت و گلهای فراق شکر صد شکر که هر عیش فراهم دارم
3 لخت دل خون جگر قسمت امروز منست روز نا آمده را بهر چه ماتم دارم
4 بینیاز است چنان دیدهام از دولت فقر که جهان را به یکی مور مسلم دارم
1 ترک دین و دل نمودم ترک جان هم میکنم غیر عشقت هر چه باشد ترک آن هم میکنم
2 گر تو صیاد منی آزردگی در دام نیست در قفس سیر و صفای گلستان هم میکنم
3 همچنان کز دل زدودم ز نک مهر غیر را بعد از این نام تراورد زبان هم میکنم
4 این که دور افتادم از کویت بود جرم رقیب گه گهی بر سستی طالع گمان هم میکنم
1 ما از دو کون پای به دامن کشیدهایم در سایه محبت یاری خزیدهایم
2 آن بلبلیم ما که چو از بیضه درشدیم بر شاخسار زلف نکویان پریدهایم
3 ای باغبان برای گلی در بما مبند آخر نه ما به گلشن تو نو رسیدهایم
4 مائیم در ازل که پیام الست را با گوش خویش از لب جانان شنیدهایم
1 دوش با پیک خیالت گفتگویی داشتیم تا سحر مانند مستان های و هیی داشتیم
2 از سر بیمغز ما کیفیتی حاصل نشد جز که بار دوش خود حالی سبوئی داشتیم
3 مرحبا ای عشق صلح انگیز کز تاثیر تو یار شد با ما به عالم گر عدوئی داشتیم
4 گر نشد از شرم کاری پیشرفت ما نشد ورنه نزد دلبر خود آبرویی داشتیم