1 بس که در باغ رخت محو تماشا ماندیم بیخبر از همه نیک و بد دنیا ماندیم
2 شد تهی دایره عشق تو از بوالهوسان ما چو پرگار بجا بر سر یک پا ماندیم
3 بیم غرقاب نداریم که مانند حباب از سبکباری خود بر سر دریا ماندیم
4 بوی خیری نشنیدیم از این همسفران ز آن برندان وطنی که و تنه ماندیم
1 روزگاریست که ما طالب دیدار توئیم همه دیدار تو جوئیم و گرفتار توئیم
2 هر کسی را به کسی هست سر سودایی سود ما را بود آخر که خریدار توئیم
3 ای گل گلشن امید ز ما دیده مپوش که اگر نیک و اگر بدهمگی خار توئیم
4 روز ما خوش که چو تو شمع شبستان داریم همه پروانه آن پرتو رخسار توئیم
1 نگارا زخم دل را مرحمش کن ترحم بر هجوم ماتمش کن
2 شده بسیار بار درد و داغم اگر داری سر یاری سر یاری کمش کن
3 سر بیگانگی دارد وصالت خدایا با محبان همرهش کن
4 شده بر یوسف دل زندگی سخت برون دیگر ز زندان غمش کن
1 دلی کز عشق مفتون نیست یا رب پر ز خونش کن ز اقلیم محبت خسته و حیران برونش کن
2 سری کز غمزه لیلی و شت ناگشته سودایی چون مجنون خوار و سرگردان به صحرای جنونش کن
3 اگر چون بیستون بار غمت اندر دلی نبود بسان خیمه بیخانمان و بیستونش کن
4 نمیگویم شرار عشق خود از سینهام کم کن چو میخواهی بسوزی هر چه بتوانی فزونش کن
1 شد از آن روزی که صحرای جنون ماوای من کرد شهوت همچو قیس عامری سودای من
2 آنکه در ملک جنون سر داد مجنون را چو من محو و حیرانست پیش طلعت لیلای من
3 بارها راند از در خویشم ولیکن عاقبت از وفا بنهاد بند بندگی بر پای من
4 از نظر افکندنم سهلست منت میکشم گر شود گاهی ز لطف از دیگران جویای من
1 نمیدانم شب هجر تو را باشد سحر یا نه دل گمگشتهام آخر وطین بیند دگر یا نه
2 ز جوی دیده دادم آب شمشاد قد سروت که تا یک روز از رفتار او بینتم ثمر یا نه
3 نه اشک است و نه خون جانان کو بر دیدهام بنگر ببین از هجر رویت دل برون آورده سر یا نه
4 گر از کویت گی آید ببوسم دست و پایش را ببینم از برای قتل من آردخبر یا نه
1 رخت را ماه میگفتیم اگر مه داشت پیرایه قدت را سرو میگفتیم نبود ار سرو را سایه
2 نزاده دایه امکان دگر طفلی بدین خوبی تعالیالله ار این طفل و هزار احسن بر این دایه
3 به فال وصل بگشودم نقاب از مصحف رویت ز بسمالله ابرویت درآمد اول آیه
4 نهادم دل به ابرویت که از کشتن شوم ایمن ندانستم که با ترکان چشمت گشته همسایه
1 چه خوش بود ار ز عشق اول دلی شیدا نمیکردی چه میکردی ز یاران دوری بیجا نمیکردی
2 چرا اگر وعده کشتن نمودی رفته از یادت تو آن بودی که از قتل کسی پروا نمیکردی
3 به بیجا دعوی مستوریت باور نمیدارم چنین گر بود هر ساعت به جایی جا نمیکردی
4 بکوبت چو نمگس جانها نمیگردید سرگردان تبسم گر گهی زان لعل شکر خا نمیکردی
1 خوش به حال آن که روز بیکسی یارش تو باشی در شب هجران ز راه لطف غمخوارش تو باشی
2 عالمی اندر خم زلفت گرفتار امام صرفه با آن است کز خوبی گرفتارش تو باشی
3 یوسف مصری تو وخلقی گرفتار تو لیکن نازم آن حسنی که در عالم خریدارش تو باشی
4 جهت الفردوس یکسان ست با دوزخ به چشمش آنکه خلد و کوثر و جنات و انهارش تو میباشی
1 در شهرت ریا شد عمرم تمام نیمی باید به عشق و مستی گردد تمام نیمی
2 تا وصف دوست زین جمع گردد مرا میسر سجده به دست نیمی صهبا به جام نمی
3 امشب ز الفت غیر پر خون نمود دل را آن بیوفا نگارم تا شد ز شام نیمی
4 آخر ز سرگردانی آمد به مهربانی شد از شب وصالش کارم به کام نیمی