1 دو زلفت ای صنم چون عقرب جرار میماند شکنج طره خم در خمت چون مار میماند
2 به صیادی چون آهوی دو چشمت میشود مایل دو ابروی کجست چو نخنجر خونخوار میماند
3 به گلزار جمال بیمثالت بستهام دل را که آب و تاب وی با عارض دلدار میماند
4 ز باغ ای باغبان بیرون مکن بیچاره گلچین را که بیگل در خزان زین باغها بسیار میماند
1 همیشه افسر فرماندهی بر سر نمیماند اگر ماند دمی ماندم دم دیگرْ نمیماند
2 به شکر سلطنت منما عدول از عدل در عالم که این ملک و اساس و کشور و لشکر نمیماند
3 ز دست دار و گیر خلق بهر منصوب و مکنت جهان آسوده یک ساعت ز شور و شر نمیماند
4 ز فتواهای ناحق عنقریسست اینکه در عالم که اسم و رسمی از آئین پیغمبر نمیماند
1 تا مرا گردن به طوق آشنایی بستهاند روز و شب انجام کارم با جدایی بستهاند
2 هر چه با ما بیوفایی میکنی جرم تو نیست جمع دنیا را ز روی بیوفایی بستهاند
3 دل بهر نو عاشقی مسپار کاین ناپختگان تهمتی بر خود برای خودنمایی بستهاند
4 وقت آنان خوش که بیرون از جهان آرزو دائماً دل را به الطاف خدایی بستهاند
1 چینیان در چین گر از زلف تو چینی داشتند بر جبین در چین ز بوی مشک چینی داشتند
2 از مگس شکر فروشانرا محالست ایمنی زانکه صاحب خرمنان هم خوشهچینی داشتند
3 خواری احباب خود بنگر که در روز فراق ترک ایشان گفت هر جا همنشینی داشتند
4 دست و پای عاشق بیچاره بستن تازگی است روز اول راه در هر سرزمینی داشتند
1 خوبان اگر که منع نگاهی به ما کنند ما شکر میکنیم اگر اکتفا کنند
2 منت کشیم و ناز کشیم و ستم کشیم حاشا کنند و جور کنند و جفا کنند
3 سهل است انتظار کشیدم تمام عمر کز صد هزار وعده یکی را وفا کنند
4 بالله که بهر کشتن ما عین خونبهاست خونی که غمزههای تواش زیر پا کنند
1 دمی که باده عشترت بتان به جام کنند به نزد دردکشان ترک ننک و نام کنند
2 مدام خنده بدان می کشان زند ساغر که نان پخته خود را ز گریه خام کنند
3 شود چو دست تظلم دراز باز بر او عبث به حشر شهیدان وی قیام کنند
4 سبک تبسم زیر لب این بتان گه وصل حساب هجر دو صدساله را تمام کنند
1 کسی که در صف مستان به احتراز نشیند چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
2 بپای خیز و در این شهر غارت دل و دین کن تو را که گفت نشین تا که فتنه باز نشیند
3 سعادت ابدی چون نوشته بر پیر تیرت بهر دلی که نشیند بگو به ناز نشیند
4 همای عشق چون آگاه بود ز سلطنت فقر همیشه بر سر رندان پاکباز نشیند
1 پیش از آنی که محبت به جهان باب نبود دل ما بود که آسوده از این باب نبود
2 شده پرخون اگر از نام جدایی چه کنم تاب زین بیش دگر بر دل بیتاب نبود
3 نظر حسرت ما کرد دل خنجر آب ورنه تقصیر ز بیرحمی قصاب نبود
4 رقصکردن بدم تیر میخواست دلم ورنه اسباب طرب این همه نایاب نبود
1 من نمیگویم چرا با دوستانت کین بود خود بگوی ای نازنین شرط محبت این بود
2 حال دلهای شهیدان غمت از لاله پرس کوس راپایش ز داغ دوستی رنگین بود
3 تیر تو نگذاشت دیگر آرزویی در دلم منت از وی تا قیامت بر دل خونین بود
4 زیر تیغت گر که خندیدم عجب ناید تو را آب شمشیرت زبس ای نوش لب شیرین بود
1 تنک بر جان در گلو راه نفس کی میشود ای خدا این مرغ بیرون از قفس کی میشود
2 هر که چون عنقار جوی بینشانی آب خورد همنشین و همدم اهل هوس کی میشود
3 آفتاب آسا کسی کاندر سپهرش منزلست الفت او گرم با هر خار و خس کی میشود
4 مانده دل در آرزوی حرف تلخی از لبت زان شکر شیرین دهان این مگس کی میشود