چو شاه چین از سلمان ساوجی جمشید و خورشید 83
1. چو شاه چین علم بفراخت بر بام
نگون شد رایت عباسی از شام
1. چو شاه چین علم بفراخت بر بام
نگون شد رایت عباسی از شام
1. بزمی که از نوای نوالش به بزم خلد
روحانیان نواله برند از برای حور
1. چو خورشید فلک برداشت از چین
می یاقوتی اندر جام زرین
1. باد صبا به گرد سمندش نمی رسد
سرو سهی به قد بلندش نمی رسد
1. چو این شهباز زرین بال خاور
پرید اندر هوا با رشته زر
1. فرستاد افسر و خورشید را خواند
بر خود چون مه خورشید بنشاند
1. عشق مرا از هزار کار برآورد
گرد جهانم هزار بار برآورد
1. چو رای هند رخ بر تافت قیصر
نمود از ملک چین رخشنده افسر
1. حکایت را بدین پیدا شد انجام
سحرگه کرد شادی روی در شام
1. زند از شهر گردان خیمه بر دشت
زمین از خیمه همچون آسمان گشت
1. بود ز غم صد گره بر گل و بر بارگل
باد به یکدم گشاد صد گره از کار گل
1. آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟
کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟