مرا در جام از سلمان ساوجی جمشید و خورشید 71
1. مرا در جام خون دل مدام است
برون زین می بر اهل دل حرام است
1. مرا در جام خون دل مدام است
برون زین می بر اهل دل حرام است
1. خراباتی و رند ست آشکارا
چو بینم آن حریف مجلس آرا
1. امشب که شبم به وصل تو می گذرد،
دامی ز سر زلف خود، ای دام خرد،
1. شب دوشین بت نوشین لب من
چو می کرد از برم عزم جدایی
1. بدو مهراب گفت ای افسر روم
به تو آباد باد این کشور روم
1. آن شنیدستی که ارباب تجارت گفته اند
مهر بر دختر منه ور خود بود چون ماه و هور
1. ما رقمی می کشیم تا به چه خواهد کشید
ما هوسی می پزیم تا به چه خواهد رسید»
1. ملک گفتا مباد ای صبح اصحاب
کزین معنی شود خورشید در تاب!
1. وقت سحر از باغ بهشت آمد باد
آورد گلی و در کنارم بنهاد
1. بی گل رویت ندارد رونقی بستان ما
بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما
1. مخورانده که همه کار به کام تو شود
شادی آید ز بن گوش غلام تو شود
1. چو صبح از کوه بنمود افسر زر
ز کوه آمد برون خورشید خاور