1 همی گردید مهراب از پی جم بسان جم کزو گم گشته خاتم
2 غلامان گرد کوه و دشت پویان همی گشتند یکسر شاه جویان
3 پس از یکماه دیدندش در آن کوه چو ماه نو شده باریک از اندوه
4 ز حسرت چشمهایش رفته در غار سرشک از چشمها ریزان چو کهسار
1 برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟ مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادست؟
2 به کام تا نرساند مرا لبش چو نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست
3 دلا منال ز بیداد و جور یار که یار ترا نصیب نصیب همین کرده است و این دادست
4 اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی ما ز آن خراب آبادست
1 ملک با تاج زر کرد عزم درگاه چو صبح صادق آمد در سحرگاه
2 روان بر کوه خنگ کوه پیکر بر اطرافش غلامان کمر زر
3 تتاری ترک بر یک سوی تارک حمایل در برش چینی بلارک
4 چو گل در بر قبای لعل زرکش دو مشکین سنبلش بر گل مشوش
1 شب تاری به روز آورد جمشید به شب بنوشت مکتوبی به خورشید
2 مطول رقعه ای ببریده در شب چو زاغ شب به دنبالش مرکب
3 که در هندوستان سنگین وطن داشت پریدن در هوای ملک چین داشت
4 ز هندستان به سوی چینش آورد بر اطراف ختن شکر فشان کرد
1 تو ای جان من ای بیمار چونی؟ درین بیماری و تیمار چونی؟
2 گلی بودی نبودت هیچ خاری کنون در چنگ چندین خار چونی؟
3 ترا همواره بستر بود گلبرگ گلا، از جای ناهموار چونی؟
4 مرا باری خیال تست مونس ندانم با که می داری تو مجلس
1 رسولا خدا را به جایی که دانی چه باشد که از من پیامی رسانی؟
2 نه کار رسول است رفتن به کویش نسیما ت برخیز اگر می توانی
3 ز پیش جم دو کبک بلبل آواز به کوهستان دژ کردند پرواز
4 بدان دژ پرده ای خوش ساز کردند ز قولش این غزل آغاز کردند:
1 دردا که رفت دلبر و دردم دوا نکرد صد وعده بیش داد و یکی را وفا نکرد
2 بردم هزار قصه حاجت به نزد یار القصه شد روان و حاجت روا نکرد
3 از آن تیر غمزه بر تن من موی کرد راست آن ترک مو شکاف به مویی خطا نکرد
4 بر خاک کوی دوست که مالید روی چو من کان خاک در رخش اثر کیمیا نکرد؟
1 آمکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد
2 در فراق تو چو بر نامه نهم نوک قلم از نهاد قلم و نامه برآید فریاد
3 بیش چون صبح مدم دم که بدین دم چو چراغ بنشستیم به روزی که کسی منشیناد
4 جز نفس نیست کسی را به برم آمد وشد آه کو نیز به یکبارگی از کار افتاد
1 چو از اغیار مجلس گشت خالی صنم از حال جم پرسید حالی
2 که: «آن مسکین حبیبم را چه حالست؟ درین غربت غریبم را چه حالست؟
3 یکایک قصه جمشید گفتند حدیث ذره با خورشید گفتند
4 به شیرین قصه فرهاد بردند به وامق نامه عذرا سپردند
1 بنام آنکه نامش حرز جان است ثنایش بر تر از حد زبان است
2 انیس خلوت خلوت گزینان جلیس مجلس تنها نشینان
3 شفا بخشنده دلهای بیمار به روز آرنده شبهای تیمار
4 از او باد آفرین بر شاه جمشید بدو فرخنده ماه روز خورشید