1 ای میوه رسیده ز بستان کیستی؟ وی آیت نو درآمده در شان کیستی؟
2 جانها گرفته اند در میان ترا چو شمع جانت فدا چراغ شبستان کیستی؟
3 هرکس به بوی وصل تو دارد دلی کباب معلوم نیست خود که تو مهمان کیستی؟
4 جانها به غم فروشده اندر هوای تو باری تو خوش بر آمده ای، جان کیستی؟
1 زهی دو نرگس چشمت در ارغنون خفته دو ترک مست تو با تیر و با کمان خفته
2 کلاله ات ز کنار تو ساخته بالین ز برگ گل زده خرگاه و در میان خفته
3 فتاده بر سمن عارضت دو خال سیاه دو زنگی اند بر اطراف بوستان خفته
4 چه ز آن دو خانه مشکین نمی کنی؟ که تراست هزار مورچه بر گرد گلستان خفته
1 خواهد گل رعنا که او باشد به آب و رنگ تو دارد به وجهی رنگ تواما ندارد سنگ تو
2 گر سرو قدت در چمن روزی ببیند نارون ناگه برآید سرخ و زرد از سرو سبز آرنگ تو
3 ای غنچه رعنای من، بگشا لب و بر من بخند کاید دل بلبل به تنگ از دست خوی تنگ تو
4 چشمت ز تیغ حاجبان بس تنگ بار افتاده است باری نمی آید کسی در چشم شوخ شنگ تو
1 ملک در خواب صوت چنگ بشنید چو باد صبحدم بر خود بخندید
2 خمار آلود سر، برخاست از خواب شراب و آب و مطرب دید مهتاب
3 چو مه بیدار شد خورشید برجست خرامان شد به برج خویش بنشست
4 صبا می داد بویی از بهارش سمن را بود رنگی از نگارش
1 باغ را رنگی و بویی ز بهارست امشب بر ورقهای چمن نقش و نگارست امشب
2 گلرخان چمن از دوش صبوحی زده اند چشم نرگس ز چه در عین خمارست امشب
3 موی را شانه زد ان ماه مگر از سر شور کآب پرچین و صبا غالیه بارست امشب
4 گرنه از حجله شب روی نماند خورشید از چه مشاطه شب آینه دارست امشب
1 بیا جانا که خرم نو بهاریست مبارک موسمی، خوش روزگاریست
2 چمن را امشب از سنبل بخوریست هوا را هر دم از عنبر بخاریست
3 گل صد برگ تا هر هفت کردست به هر برگی از آن نالان هزاریست
4 کلاه زرکش نرگس که بینی حقیقت دان که تاج تاجداریست
1 بهار افروز چون شعری برانگیخت دل گل باز شد زر بر سرش ریخت
2 ز بلبل صد هزاران ناله برخاست ز سوز و ناله دود از لاله برخاست
3 به ساقی گفت: «جام می درانداز اساس عقل دستوری برانداز
4 به دست خویش جامی ده به مستان دمی مارا ز دست خویش بستان
1 آفتابی از شکاف ابر ایما میکند عاشقان را در هوا چون ذره رسوا میکند
2 باز در زیر نقاب فستقی رخسار گل مینماید بلبلان را مست و شیدا میکند
3 لعل او با من به لطف و خنده میگوید سخن گوهر پاکیزه خویش آشکارا میکند
4 میشود بر خود ز من آشفتهتر کو یک نظر منظر خود را به چشم من تماشا میکند
1 گل زرد افق را دور بی باک چو زین گلزار سبز افکنده بر خاک
2 برآمد تیره ابری ژاله بارید به کوهستان مغرب لاله بارید
3 پری رخ زهره بود و لا ابالی ملک را مست دید و خانه خالی
4 کتایون را به نزد خویش بنشاند حدیث جم به گوش او فرو خواند
1 در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد
2 حال شوریدگی ام زلف تو می داند و از آنک که سراپای وجودش همه سودا گیرد
3 ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو گر شود آتش از آن نیست که در ما گیرد
4 سر و بالای تو خوش می رود و می ترسم کآتش عشق من سوخته بالاگیرد