همی گردید از سلمان ساوجی جمشید و خورشید 59
1. همی گردید مهراب از پی جم
بسان جم کزو گم گشته خاتم
1. همی گردید مهراب از پی جم
بسان جم کزو گم گشته خاتم
1. برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟
مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادست؟
1. ملک با تاج زر کرد عزم درگاه
چو صبح صادق آمد در سحرگاه
1. شب تاری به روز آورد جمشید
به شب بنوشت مکتوبی به خورشید
1. تو ای جان من ای بیمار چونی؟
درین بیماری و تیمار چونی؟
1. رسولا خدا را به جایی که دانی
چه باشد که از من پیامی رسانی؟
1. دردا که رفت دلبر و دردم دوا نکرد
صد وعده بیش داد و یکی را وفا نکرد
1. آمکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد
چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد
1. چو از اغیار مجلس گشت خالی
صنم از حال جم پرسید حالی
1. بنام آنکه نامش حرز جان است
ثنایش بر تر از حد زبان است
1. ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم
در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم
1. در آن غمنامه چون داد سخن داد
دل خود در میان نامه بنهاد