12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار سلمان ساوجی / جمشید و خورشید سلمان ساوجی

جمشید و خورشید سلمان ساوجی

1 گل زرد افق را دور بی باک چو زین گلزار سبز افکنده بر خاک

2 برآمد تیره ابری ژاله بارید به کوهستان مغرب لاله بارید

3 پری رخ زهره بود و لا ابالی ملک را مست دید و خانه خالی

4 کتایون را به نزد خویش بنشاند حدیث جم به گوش او فرو خواند

1 پری گفتش که: «اینجا مرز روم است همه ره کشور و آباد بوم است

2 حقیقت دان که دریای است این اسب نبرد راه خشکی هرگز این اسب

3 پیاده بایدت رفتن در این راه مگر کارت شود بر حسب دلخواه»

4 ز اسب پیل پیکر شاهزاده جدا شد کرد رخ در ره پیاده

1 به نوشانوش رفت آن شب به پایان سحر چون شد لب آفاق خندان

2 دگر عیش و طرب را تازه کردند ز می بر روی عشرت غازه کردند

3 دو مه گه آشکار و گه نهانی دو مه خوردند با هم دوستگانی

4 بجز بوسی نجست از دلستان هیچ کناری بود دیگر در میان هیچ

1 ای میوه رسیده ز بستان کیستی؟ وی آیت نو درآمده در شان کیستی؟

2 جانها گرفته اند در میان ترا چو شمع جانت فدا چراغ شبستان کیستی؟

3 هرکس به بوی وصل تو دارد دلی کباب معلوم نیست خود که تو مهمان کیستی؟

4 جانها به غم فروشده اندر هوای تو باری تو خوش بر آمده ای، جان کیستی؟

1 ز قلب لشکر آمد سوی جمشید چو ابری کاندر آید پیش خورشید

2 بدو راند از هوا سنگ آسیا را ملک از خویش رد کرد آن بلا را

3 دراز آهنگ دیدش قصد پا کرد به تیغش گرد ران از تن جدا کرد

4 نهاد آن گرد ران بر گردن اکوان نگون شد چون به برج شیر کیوان

1 ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار

2 آن سمن رخ به وثاق دل ما می‌آید خار این راه منم خار من از ره بردار

3 صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول سر نهم بر سر کویت سرم از ره بردار

4 می‌برد باد سحر پی به سر کوی حبیب ای دل خسته پی باد سحرگه بردار

1 مرا در جام خون دل مدام است برون زین می بر اهل دل حرام است

2 می ام عشق است و جز سودای آن می گر آید در سرم، سودای خام است

3 هر آنکس را که مهر دوست با جان مقابل نیست چون مه ناتمام است

4 اگر کام تو آزار دل ماست بحمدالله دل ما دوستکام است

1 چو این شهباز زرین بال خاور پرید اندر هوا با رشته زر

2 هزاران زاغ زرین زنگله ساز بسوی باختر کردن پرواز

3 به صحرا رفت لشکر فوج بر فوج ز یوز و باز و شاهین دشت زد موج

4 سوی نخجبیر گه رفتند تازان رها کردند بازان را به غازان

1 زند از شهر گردان خیمه بر دشت زمین از خیمه همچون آسمان گشت

2 هنرمندان ز کین دلها پر از خون ز تن کردند ساز بزم بیرون

3 ز هر سو لشکری آمد به انبوه تو گفتی گشت بر صحرا روان کوه

4 برون از شهر دشتی بود دلکش چو گلزار جوانی خرم و خوش

1 آن شنیدستی که ارباب تجارت گفته اند مهر بر دختر منه ور خود بود چون ماه و هور

2 مایه شر و فساد اهل عالم دختر است گربود شیرین چه خواهد خاست از وی غیر شور

3 خوابگاه دختر پاکیزه روی پارسا یا کنار شوی باید یا میان خاک گور

4 مهی بگزین و جفتش ساز با خور طلب کن بهر وی شویی فراخور

آثار سلمان ساوجی

12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی