1 گل زرد افق را دور بی باک چو زین گلزار سبز افکنده بر خاک
2 برآمد تیره ابری ژاله بارید به کوهستان مغرب لاله بارید
3 پری رخ زهره بود و لا ابالی ملک را مست دید و خانه خالی
4 کتایون را به نزد خویش بنشاند حدیث جم به گوش او فرو خواند
1 پری گفتش که: «اینجا مرز روم است همه ره کشور و آباد بوم است
2 حقیقت دان که دریای است این اسب نبرد راه خشکی هرگز این اسب
3 پیاده بایدت رفتن در این راه مگر کارت شود بر حسب دلخواه»
4 ز اسب پیل پیکر شاهزاده جدا شد کرد رخ در ره پیاده
1 به نوشانوش رفت آن شب به پایان سحر چون شد لب آفاق خندان
2 دگر عیش و طرب را تازه کردند ز می بر روی عشرت غازه کردند
3 دو مه گه آشکار و گه نهانی دو مه خوردند با هم دوستگانی
4 بجز بوسی نجست از دلستان هیچ کناری بود دیگر در میان هیچ
1 ای میوه رسیده ز بستان کیستی؟ وی آیت نو درآمده در شان کیستی؟
2 جانها گرفته اند در میان ترا چو شمع جانت فدا چراغ شبستان کیستی؟
3 هرکس به بوی وصل تو دارد دلی کباب معلوم نیست خود که تو مهمان کیستی؟
4 جانها به غم فروشده اندر هوای تو باری تو خوش بر آمده ای، جان کیستی؟
1 ز قلب لشکر آمد سوی جمشید چو ابری کاندر آید پیش خورشید
2 بدو راند از هوا سنگ آسیا را ملک از خویش رد کرد آن بلا را
3 دراز آهنگ دیدش قصد پا کرد به تیغش گرد ران از تن جدا کرد
4 نهاد آن گرد ران بر گردن اکوان نگون شد چون به برج شیر کیوان
1 ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
2 آن سمن رخ به وثاق دل ما میآید خار این راه منم خار من از ره بردار
3 صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول سر نهم بر سر کویت سرم از ره بردار
4 میبرد باد سحر پی به سر کوی حبیب ای دل خسته پی باد سحرگه بردار
1 مرا در جام خون دل مدام است برون زین می بر اهل دل حرام است
2 می ام عشق است و جز سودای آن می گر آید در سرم، سودای خام است
3 هر آنکس را که مهر دوست با جان مقابل نیست چون مه ناتمام است
4 اگر کام تو آزار دل ماست بحمدالله دل ما دوستکام است
1 چو این شهباز زرین بال خاور پرید اندر هوا با رشته زر
2 هزاران زاغ زرین زنگله ساز بسوی باختر کردن پرواز
3 به صحرا رفت لشکر فوج بر فوج ز یوز و باز و شاهین دشت زد موج
4 سوی نخجبیر گه رفتند تازان رها کردند بازان را به غازان
1 زند از شهر گردان خیمه بر دشت زمین از خیمه همچون آسمان گشت
2 هنرمندان ز کین دلها پر از خون ز تن کردند ساز بزم بیرون
3 ز هر سو لشکری آمد به انبوه تو گفتی گشت بر صحرا روان کوه
4 برون از شهر دشتی بود دلکش چو گلزار جوانی خرم و خوش
1 آن شنیدستی که ارباب تجارت گفته اند مهر بر دختر منه ور خود بود چون ماه و هور
2 مایه شر و فساد اهل عالم دختر است گربود شیرین چه خواهد خاست از وی غیر شور
3 خوابگاه دختر پاکیزه روی پارسا یا کنار شوی باید یا میان خاک گور
4 مهی بگزین و جفتش ساز با خور طلب کن بهر وی شویی فراخور