1 همی گردید مهراب از پی جم بسان جم کزو گم گشته خاتم
2 غلامان گرد کوه و دشت پویان همی گشتند یکسر شاه جویان
3 پس از یکماه دیدندش در آن کوه چو ماه نو شده باریک از اندوه
4 ز حسرت چشمهایش رفته در غار سرشک از چشمها ریزان چو کهسار
1 به نوشانوش رفت آن شب به پایان سحر چون شد لب آفاق خندان
2 دگر عیش و طرب را تازه کردند ز می بر روی عشرت غازه کردند
3 دو مه گه آشکار و گه نهانی دو مه خوردند با هم دوستگانی
4 بجز بوسی نجست از دلستان هیچ کناری بود دیگر در میان هیچ
1 حکایت را بدین پیدا شد انجام سحرگه کرد شادی روی در شام
2 ملک جمشید را افسر طلب کرد حکایتهای شادی شه در آورد
3 ملک را گفت: «شادی رفت در شام نمی دانم که چون باشد سرانجام
4 ندانم کو کشد لشکر برین بوم ز شادی عکس گردد کشور روم؟
1 فرستاد افسر و خورشید را خواند بر خود چون مه خورشید بنشاند
2 حدیث صید گاه و شیر و جمشید حکایت کرد یک یک پیش خورشید
3 بدو گفت این پسر خسرو نژادست که خسرو سیرت و خسرو نهاد است
4 رخش آیینه آیین شاهی است ز سر تا پا همه فر الهی است
1 چو خورشید فلک برداشت از چین می یاقوتی اندر جام زرین
2 ملک در گفت و گوی عزم میدان سر زلف سیه را ساخت چوگان
3 سر بدخواه در چوگان فکنده ز غبغب گوی در میدان فکنده
4 به نزد قیصر آمد شاد و خرم زمین بوسید کای سالار عالم
1 برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟ مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادست؟
2 به کام تا نرساند مرا لبش چو نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست
3 دلا منال ز بیداد و جور یار که یار ترا نصیب نصیب همین کرده است و این دادست
4 اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی ما ز آن خراب آبادست
1 چو از اغیار مجلس گشت خالی صنم از حال جم پرسید حالی
2 که: «آن مسکین حبیبم را چه حالست؟ درین غربت غریبم را چه حالست؟
3 یکایک قصه جمشید گفتند حدیث ذره با خورشید گفتند
4 به شیرین قصه فرهاد بردند به وامق نامه عذرا سپردند
1 چو بر حدود یار حبیب بگذشتم که کرده بود خرابش جهان ز بیباکی
2 مجاوران دیار خراب را دیدم در آن خرابه خراب و شکسته و باکی
3 به خاک راهگذار حبیب میگفتم که ای غلام تو آب حیات در پاکی
4 کجا شدت گل این باغ شمع این مجلس؟ کجا شد آن طرب و عیش و آن طربناکی؟
1 رسولا خدا را به جایی که دانی چه باشد که از من پیامی رسانی؟
2 نه کار رسول است رفتن به کویش نسیما ت برخیز اگر می توانی
3 ز پیش جم دو کبک بلبل آواز به کوهستان دژ کردند پرواز
4 بدان دژ پرده ای خوش ساز کردند ز قولش این غزل آغاز کردند:
1 بزمی که از نوای نوالش به بزم خلد روحانیان نواله برند از برای حور
2 بزمی که مانده اند هم از یاد مجلسش حوران بزم روضه فردوس در قصور
3 بود از فروغ باده و عکس صفای جام سقف فلک ز زورق خور پر ز موج نور
4 می اندر جام زر چون زهره در ثور قدح چون انجم و سیاره در دور