12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار سلمان ساوجی / جمشید و خورشید سلمان ساوجی

جمشید و خورشید سلمان ساوجی

1 ملک را چون مسیح آورد در سیر هوای صحبت خورشید در سیر

2 به یاران گفت: «کشتیها بسازید به کشتی بادبان‌ها بر فرازید»

3 صد و هشتاد کشتی را ساز کردند دو او چیزی که می‌بایست بردند

4 به کشتی‌ها درون ملاح می‌خواند که بسم الله مجری‌ها و می‌راند

1 فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست

2 ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست

3 از هستی من جز نفسی باز نمانده‌ست هر چند که این نیز بر آنم که بسی نیست

4 ما را هوس آن دست که در پای تو میریم دارد مگسی در شکرستان تو پرواز

1 چو سیمین صبح سر بر زد ز خاور ز بحر چین برآمد ز ورق زر

2 تو پنداری ز چین آن زورق نور فرستاد از پی جمشید فغفور

3 ملک طوفی به گرد بیشه می‌کرد خلاص خویش را اندیشه می‌کرد

4 به دل می‌گفت: «آخر حور زادم ز موی خویش تاری چند دادم

1 پری گفتش که: «اینجا مرز روم است همه ره کشور و آباد بوم است

2 حقیقت دان که دریای است این اسب نبرد راه خشکی هرگز این اسب

3 پیاده بایدت رفتن در این راه مگر کارت شود بر حسب دلخواه»

4 ز اسب پیل پیکر شاهزاده جدا شد کرد رخ در ره پیاده

1 در آن خرگه بت موزون شمایل چو معنی لطیف و بکر در دل

2 پرستاری« پری رخسار» نامش، پری و آدمی از جان غلامش

3 ز خرگه بانگ زد کای بار سالار چه بار آورده‌ای؟ بگشای و پیش آر

4 سخن پرداز چین گفت ای خداوند ندارم هیچ کاری من بدین بار

1 گلی دید از هوا پیراهنش چاک مهی از آسمان افتاده در خاک

2 ز پا افتاده قدی همبر سرو پریده طوطی هوش از سر سرو

3 عرق بر عارض گلگون نشسته هزاران عقد در بر گل گسسته

4 چو نیلوفر گل صد برگ در آب شده بادام چشمش در شکر خواب

1 ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار

2 آن سمن رخ به وثاق دل ما می‌آید خار این راه منم خار من از ره بردار

3 صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول سر نهم بر سر کویت سرم از ره بردار

4 می‌برد باد سحر پی به سر کوی حبیب ای دل خسته پی باد سحرگه بردار

1 از سرگرمی جوابش داد شمع گفت: « تا کی سرزنش کردن مرا؟

2 عاشقم خواندی، بلی، من عاشقم اشک سرخ و روی زردم بس گوا

3 ز آنچه گفتی، سر فرازی می کنم سر فرازی هست بر عاشق روا

4 سرفرازی من از عشقست و بس در هوایش سر فرایم دایماً

1 ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم ! من اندر آتشم بر من مشو گرم

2 نه گفتی رهروان را ره نمایم؟ نه گفتی عاشقان را پیشوایم؟

3 من عاشق درین شب های تنها ز راه افتاده ام ، راهیم بنما

4 جوابی خواست دادن شمع بازش زبان اندر دهن بگرفت گازش

1 چه منزل است که خاکش نسیم جان دارد هوای روح و شش راحت روان دارد

2 حدیقه ای ز بهشت ست و منزلی ز فلک که حور بر طرف و ماه در میان دارد

3 فراغ دل به چنین منزلست کاین منزل فروغی از رخ آن ماه دلستان دارد

4 دل گرفته هوایم درین سرا بستان کبوتریست که به سرو آشیان دارد

آثار سلمان ساوجی

12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی