12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار سلمان ساوجی / جمشید و خورشید سلمان ساوجی

جمشید و خورشید سلمان ساوجی

1 گوئیا این نقش بیجان صورت جان من است نقش بیحانش مخوان کان نقش جانان منست

2 می‌دمد بویی و هر دم بلبل جان در قفس می‌کند فریاد کاین بوی گلستان منست

3 خود چه نوراست آن که دل خود را بر او پروانه‌وار می‌زند کاین عکس از آن شمع شبستان منست

4 می‌گشاید دل مرا از بند زلف نازنین حلقه زلفش کلید قفل زندان منست

1 یکایک باز گفت: ؟«ای صورت انگیز کنون این چاره را رنگی برآمیز

2 چو حاصل کرده‌ای رنگ نگارم یکی نقشی، به دست آور نگارم

3 تو این رنج مرا گر چاره سازی ز هر گنجت ببخشم بی‌نیازی»

4 چو مهراب این سخن را از شاه بشنید زمانی در درون خود بپیچید

1 ملک جمشید کرد آن راز مشهور فرستاد از در و درگاه فغفور

2 ندیمی را طلب فرمود و بنشاند حکایت‌های شب یک یک فرو خواند

3 به عزم روی دستوری طلب کرد مثال حکم فغفوری طلب کرد

4 چو شاه این قصه را بشنید در جمع برای روشنایی سوخت چون شمع

1 به روز فرخ و حال همایون ملک جمشید رفت از شهر بیرون

2 برون بردند چتر و بارگاهش خروشان و روان در پی سپاهش

3 ز آه و ناله می‌نالید گردون ز گریه سنگ را می‌شد جگر خون

4 پدر می‌زد به زاری دست بر سر به ناخن چهره بر می‌کند مادر

1 غباری کز ره معشوقه آید به چشم عاشقان عنبر نماید

2 من افتاده آن خاک دیارم که گرد از دل غبارش می‌زداید

3 چو من خواهم که گل چینم ز باغش گرم خاری رود در دست، شاید

4 به مژگان از برای دیده این خار برون آرم گر از دستم برآید

1 به چین چون رومیان آیینه یستند سپاه زنگ را بر هم شکستند

2 پری رویان شب آیینه دیدند از آن آیینه چینی رمیدند

3 ملک بر بست بار خود از آن بوم سر اندر ره ناهده و روی در روم

4 همی راندند از آن خونخوار بیدا ز ناگه تیغ کوهی گشت پیدا

1 ز قلب لشکر آمد سوی جمشید چو ابری کاندر آید پیش خورشید

2 بدو راند از هوا سنگ آسیا را ملک از خویش رد کرد آن بلا را

3 دراز آهنگ دیدش قصد پا کرد به تیغش گرد ران از تن جدا کرد

4 نهاد آن گرد ران بر گردن اکوان نگون شد چون به برج شیر کیوان

1 به نزد بحر دیری دید مینا کشیشی چون پیر چون کیوان در آنجا

2 شد آن خورشید رخ در دیر کیوان ازو پرشسد حال چرخ گردان

3 جوابش و داد و گفت احوال گردون نداند کس به جز دانای بی‌چون

4 اگر خواهی خلاص از موج دریا چو ما باید کناری جستن از ما

1 لازم نبود که آنچه دولت باید نقش فلکی هم آنچنان بنماید

2 شاید که تو را چنانکه باید ناید باید که تو را چنانکه آید شاید

آثار سلمان ساوجی

12 اثر از جمشید و خورشید سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جمشید و خورشید سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی