1 بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
2 غزالم از کله تا طوق بست بر گردن به گردن است بسی خون آهوی ختنش
3 دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست چو لاله داد در اول پیاله درو دنش
4 در آن خیال که کردند از وصالش هیچ نیس نقش به غیر از خیال پیراهنش
1 وصف ماه من چو شعری را منور میکند آفتاب از مطلع آن شعر سر بر میکند
2 لعل را لعل سبک روحش همی دارد گران قند را لعل شکرریزش مکرر میکند
3 چشم مستش کرد با جانم بدور لعل او آنچه ساقی با خرد در دور ساغر میکند
4 فصلی از دیباچه حسن تو میخواند بهار لاجرم رخسار گل را از حیا تر میکند
1 بختم از بادیه در کعبه علیا آورد بازم اقبال بدین حضرت اعلا آورد
2 منم آن قطره که انداخت سحابم بر خاک باز برداشتم از خاک و به دریا آورد
3 در محاق ارچه مه طالع من بود به قوص آفتابش نظری کرد و به جوزا آورد
4 جذبه صحبت خورشید چو شبنم ما را سوی مصعد دگر از مهبط ادنی آورد
1 صبح ظفر از مشرق امید بر آمد اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد
2 از غنچه پیکان و زباد دم شمشیر بشکفت گل فتح و نسیم ظفر آمد
3 بر آینه تیغ شهنشاه دگر بار رخسار دلآرای ظفر جلوهگر آمد
4 بیدرد سر نیزه و آمد شد پیکان آن فتح که مفتاح امان بود برآمد
1 خوش بر آمد به چمن با قدح زر نرگس ساقیا باده که دارد سر ساغر ، نرگس !
2 جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح ریخت در جام بلورین می اصفر نرگس
3 سرش از ساغر می نیست زمانی خالی همه سیر وزر خود کرد دراین سر نرگس
4 شمع جمع طرف وچشم وچراغ چمن است زان چمن را همگی چشم بود بر نرگس
1 آن دم که باد صبح به زلفت گذر کند مشک ختن به خون جگر چهره تر کند
2 آگه نهای که سنبل تو مشک را هر دم ز روی رشک چه خون در جگر کند؟
3 یاد تو سوختگان اجل را شفا دهد بوی تو خفتگان عدم را خبر کند
4 هردم که از صفای جمال تو دم زنم صبحم سر از دریچه انفاس برکند
1 ای حریم بارگاهت کعبه ملک و ملک ! ساحتت را روضه فردوس حدی مشترک
2 در خط از عکس خطوطت ، سطح لوح لاجورد در گل از سهم اساست ، پای وهم تیز تک
3 از فروغ شمسه دیوار ایوانت به شب ذره ها را در هوا بتوان شمردن یک به یک
4 پاسبانان دور بامت که با عرشند راست زنده می دارند شب ز آواز تسبیح ملک
1 وقت آن آمد که بلبل در چمن گویا شود بهر گل گوید «خوش آمد» تا دل گل وا شود
2 غنچه غناج و شاخ شوخ رنگ آمیزی گل این دم طاووس گردد و آن سر ببغا شود
3 روی گل برچین شود چون درنیارد چین برو نازک اندامی که چندان خارش اندر پا شود
4 با شجر مرغ سحر گوید کلیم آسا کلام چون ید بیضای صبح از جیب شب پیدا شود
1 دجله عمری است، تر وتازه که خوش می گذرد ساقیا می گذر عمر به عطلت مگذار!
2 چند پیچیم چو زلفین تو در دور قمر ؟ چند باشیم چو چشمان تو در عین خمار؟
3 کار آن است تو را کار ، ورت صد کار است بر لب دجله رو ودست بشوی از همه کار
4 کمتر از خارنه ای ، دامن گل بویی گیر کمتر از سرونه ای ، تازه نگاری به کف آر
1 کجایی ای زنسیمت دماغ باغ معطر ؟ بیا که باغ به شمع شکوفه گشت منور
2 هوا زعکس شقایق صحیفه ایست ، ملون زمین زشکل حدایق کتابه ایست مصور
3 شکوفه چون گل رویت گشاده روی مطرا بنفشه چون سر زلفت کشیده خط معنبر
4 دهان غنچه چولعلت ز خنده گشت لبالب خط بنفشه چو زلفت معنبر است سراسر