1 تا باد خزان رانگ رز رنگرزان است گویی که چمن کارگه رنگرزان است
2 بر برگ رز اینک به زر آب است نوشته کانکس که چنین رنگ کند رنگرز آن است
3 رفت آنکه به زنگار و بقم سبزه و لاله گفتی که سم گور و لب رنگرزان است
4 امروز چو چشم اسد و شاخ غزال است گر شاخ درخت است و گر رنگرزان است
1 بهار خانه چین، عرصه گلستان است مخوان بهار مغانش که دشت موغان است
2 خوش است وقت گل تازه زانکه در همه وقت ندیم مجلس او بلبلی خوش الحان است
3 خوش است رقص سهی سرو با نوای هزار از آنک در حرکت با هزار دستان است
4 میان باغ درخت شکوفه پنداری که قصری از گهر اندر ریاض رضوان است
1 تا ز مشک ختنت، دایره بر نسترن است سبزهٔ خط تو آرایش برگ سمن است
2 از دل مشک و سمن گرد برآورد، زرشک گرد مشک تو که برگرد گل و نسترن است
3 زره جعد تو را حلقه مشکین گره است رسن زلف تو را، چنبر عنبر شکن است
4 بخت شوریده من خفتهتر از غمزه توست زلف آشفته تو بسته تراز کار من است
1 ساقی زمان آذر و دوران بهمن است خون زلال رز ز زلال به زندان آهن است
2 در جام و آتش می، کن، تاملی این اتحاد بین که میان دو دشمن است
3 زان جام برفروز دل تاب خورده را کین تابخانه ایست کزان جام روشن است
4 گلگون می بیار که هیچ اعتماد نیست بر خنگ آسمان که شموسست و توسن است
1 زلف شبرنگش که باد صبح سرگردان اوست گوی حسن و دلبری امروز در چوگان اوست
2 زلف کافر کیش او پیوسته میدارد به زه در کمین جان کانی را که دل قربان اوست
3 با لبان شکرینش، نیست چندان لذتی انگبین را کایت شیرینی اندرشان اوست
4 مشک چینی چیست تا باچین زلفش دم زند؟ خاک پایش خون بهای چین و ترکستان اوست
1 دلشاد باد، آنکه جهان در امان اوست گردون پیر، بنده بخت جوان اوست
2 خورشید هست فلکه زرین خیمهاش جرم هلال، ماهچه سایبان اوست
3 دولت کنیزکی است ز ایوان حضرتش اقباتل بندهای است که بر آستان اوست
4 هر یک کنار پرده سرایش نهاده است خرگاه آسمان که زمین در امان اوست
1 از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است عارضش باری ازین عارضه خوشتر شده است
2 داشتش آینه گردی و کنون روشن شد که به آه دل عشاق منور شده است
3 از لبت شربت قند ار چه رسیدست به کام شکر از شرم دهانت به عرق تر شده است
4 ای طبیب از دهن یار به عطار بگوی برمکش قند گران را که مکرر شده است
1 گفت: لبش نکتهای، لعل بدخشان شکست زد دهنش خندهای، پسته خندان شکست
2 باز به چوگان زلف، آمد و میدان بتاخت گوی دلم را که شد، پاره و چوگان شکست
3 کی به رخ او سد، با همه تاب آفتاب خاصه که او طرف گل، بر مه تابان شکست
4 با خط نسخش که آن انشا یاقوت اوست خال سیه شد غبار، رونق ریحان شکست
1 هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عنقای همتش دو جهان زیر بال یافت
2 هر جا که در بلای ولایش گرفت انس از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت
3 آداب خدمت درش آن را میسر است کو از ادیب « ادبنی » گوشمال یافت
4 هر مدرکی که زد در درک کمال او خود را مقید در کات ضلال یافت
1 دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت
2 هر چه ز اطراف بحر، وآنچه زاکناف بر داشت به تیغ آفتاب، سایه یزدان گرفت
3 ماهچه رایتش، سر به فلک برفراشت شاه به ماهی ز روم، تا در کرمان گرف
4 از طرفی دولتش، دفتر دیوان نوشت وز جهتی لشگرش، ملک سلیمان گرفت