1 دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت
2 هر چه ز اطراف بحر، وآنچه زاکناف بر داشت به تیغ آفتاب، سایه یزدان گرفت
3 ماهچه رایتش، سر به فلک برفراشت شاه به ماهی ز روم، تا در کرمان گرف
4 از طرفی دولتش، دفتر دیوان نوشت وز جهتی لشگرش، ملک سلیمان گرفت
1 گفت: لبش نکتهای، لعل بدخشان شکست زد دهنش خندهای، پسته خندان شکست
2 باز به چوگان زلف، آمد و میدان بتاخت گوی دلم را که شد، پاره و چوگان شکست
3 کی به رخ او سد، با همه تاب آفتاب خاصه که او طرف گل، بر مه تابان شکست
4 با خط نسخش که آن انشا یاقوت اوست خال سیه شد غبار، رونق ریحان شکست
1 ساقی زمان آذر و دوران بهمن است خون زلال رز ز زلال به زندان آهن است
2 در جام و آتش می، کن، تاملی این اتحاد بین که میان دو دشمن است
3 زان جام برفروز دل تاب خورده را کین تابخانه ایست کزان جام روشن است
4 گلگون می بیار که هیچ اعتماد نیست بر خنگ آسمان که شموسست و توسن است
1 آن ماه، رو اگر بنماید شبی به ما در وجه او نهیم دل و جان به رو نما
2 رویش مه مبارک و مویش لیال قدر خود قدر آن لیال که داند به غیر ما؟
3 آن خد دلفریب تو بر قد دلکشت چون ماه چارده شب، بر خط استوا
4 بگشا به پرسشم لب لعل و رسان به کام جان را از آن مفرح یاقوت دلگشا
1 بهار خانه چین، عرصه گلستان است مخوان بهار مغانش که دشت موغان است
2 خوش است وقت گل تازه زانکه در همه وقت ندیم مجلس او بلبلی خوش الحان است
3 خوش است رقص سهی سرو با نوای هزار از آنک در حرکت با هزار دستان است
4 میان باغ درخت شکوفه پنداری که قصری از گهر اندر ریاض رضوان است
1 در درج عقیق لبت نقد جان نهاد جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد
2 قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد
3 باریکتر از مو کمرت را دقیقهای ناگاه در دل آمد نامش میان نهاد
4 شیرینتر از شکر به سخن در لطیفهای رویت نمود لعل تو نامش دهان نهاد
1 دلشاد باد، آنکه جهان در امان اوست گردون پیر، بنده بخت جوان اوست
2 خورشید هست فلکه زرین خیمهاش جرم هلال، ماهچه سایبان اوست
3 دولت کنیزکی است ز ایوان حضرتش اقباتل بندهای است که بر آستان اوست
4 هر یک کنار پرده سرایش نهاده است خرگاه آسمان که زمین در امان اوست
1 مصور ازل از روح، صورتی میخواست مثال قد تو را برکشید و آمدراست
2 بنفشه سنبل زلفت به خواب دید شبی علی الصباح پریشان و سرگران برخاست
3 همه خیال سر زلف بار میبندم شب دراز و برانم که سر به سر سوداست
4 خیال سرو بلندت در آب میجویم زهی لطیف خیالی که در تصور ماست
1 هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عنقای همتش دو جهان زیر بال یافت
2 هر جا که در بلای ولایش گرفت انس از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت
3 آداب خدمت درش آن را میسر است کو از ادیب « ادبنی » گوشمال یافت
4 هر مدرکی که زد در درک کمال او خود را مقید در کات ضلال یافت
1 خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟
2 جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره، کان همه نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست
3 ای دل بیصبر من آرام گیر اینجا دمی کاندر اینجا منزل آرام جان مرتضاست
4 این سواد خوابگاه قرهالعین علی است وین حریم بارگاه کعبه عز و علاست