سر سودای سر زلف تو تا در از سلمان ساوجی قصیده 12
1. سر سودای سر زلف تو تا در سرماست
همچو مویت دل سودایی ما بیسر و پاست
1. سر سودای سر زلف تو تا در سرماست
همچو مویت دل سودایی ما بیسر و پاست
1. خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست
آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟
1. ای دل! امروز تو را روز مبارک بادست
که جهان خرم و سلطان جهان، دلشاد است
1. مصور ازل از روح، صورتی میخواست
مثال قد تو را برکشید و آمدراست
1. ای که روی تو به صدبار، ز گل تازهترست
از حیایت به عرق، روی گل تازهترست
1. سرای خانه گیتی که خانه دودراست
در دو اساس اقامت منه که رهگذر است
1. سرو با قد تو خواهد که کند بالا راست
راستی نیستش این شیوه که بالای تو راست
1. باز این منم که دیده بختم منورست
زان خاک ره، که سرمه خورشید انوار است
1. تا باد خزان رانگ رز رنگرزان است
گویی که چمن کارگه رنگرزان است
1. بهار خانه چین، عرصه گلستان است
مخوان بهار مغانش که دشت موغان است
1. تا ز مشک ختنت، دایره بر نسترن است
سبزهٔ خط تو آرایش برگ سمن است
1. ساقی زمان آذر و دوران بهمن است
خون زلال رز ز زلال به زندان آهن است