1 از تکسر، اگرش طره به هم بر شده است عارضش باری ازین عارضه خوشتر شده است
2 داشتش آینه گردی و کنون روشن شد که به آه دل عشاق منور شده است
3 از لبت شربت قند ار چه رسیدست به کام شکر از شرم دهانت به عرق تر شده است
4 ای طبیب از دهن یار به عطار بگوی برمکش قند گران را که مکرر شده است
1 سرو با قد تو خواهد که کند بالا راست راستی نیستش این شیوه که بالای تو راست
2 چشم سرمست تو را عین بلا میبینم لیکن ابروی تو چیزی است که در بالای بلاست
3 سرو میخواست که با قد تو همسایه بود سایه قد تو دیدم زکجا تا به کجاست
4 تو جم ملک جمالی، دهن انگشتریت مشکل این است که انگشتریت نا پیداست
1 تا ز مشک ختنت، دایره بر نسترن است سبزهٔ خط تو آرایش برگ سمن است
2 از دل مشک و سمن گرد برآورد، زرشک گرد مشک تو که برگرد گل و نسترن است
3 زره جعد تو را حلقه مشکین گره است رسن زلف تو را، چنبر عنبر شکن است
4 بخت شوریده من خفتهتر از غمزه توست زلف آشفته تو بسته تراز کار من است
1 هدهدی حال صبا پیش سلیمان میبرد قاصدی نزد نبی پیغام سلمان میبرد
2 ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب کرده از بر تا به نزد بحر عمان میبرد
3 ذره را از خویش اگرچه قصد پادر هواست کرده روشن پیش خورشید درخشان میبرد
4 بادگردی از زمین بر آسمان میآورد آب خاشاکی به سوی باغ رضوان میبرد
1 سحرگهی که چمن، شمع لاله در گیرد سمن به عزم صبوحی پیاله برگیرد
2 جهان پیر چون نرگس، جوان و تازه شود هوای جام و نشاط قدح ز سر گیرد
3 چو مرغ عیسی اگر لعبتی ز گل سازی ز اعتدال هوا حکم جانور گیرد
4 مشابه گل زرد فلک شور گل سرخ نخست تیغ برآرد، دگر سپر گیرد
1 صبا، چون پرده ز روی بهار بگشاید عروس گل، تتق از صد بار بگشاید
2 چو چشم یار نماید بعینه نرگس که بامداد ز خواب خمار بگشاید
3 گشاد باغ ز نرگس هزار چشم و کجاست کسی که یک نظر اعتبار بگشاید؟
4 تو دل نمودگی غنچه با صبا بنگر که هر دمش که بیند، کنار بگشاید
1 عید من آنکه هست خم ابرویش هلال بر عین عید ابروی چون نون اوست دال
2 عیدی که قدر اوست فزون از هزار ماه ماهی که مثل او نبود در هزار سال
3 خوش می خرامد ز بن گوش می کشد هر دم به دوش غالیه زلف او شمال
4 تا خود خیال ابروی اوبست ماه نو کج می نمود در نظر مردم این خیال
1 دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز راست کن ساز ونوایی زپی راه حجاز
2 راز جان گوش کن از عود که ره یافته اند محرمان حرم اندر حرم پرده یراز
3 پرده سازده امروز ، که خاتون حجاز می دهد جلوه حسن از تتق عزت وناز
4 آفتاب طرب از مشرق خم می تابد خیز ومی خورد که نکردند در توبه فراز
1 نیست پیدا ، این محیط لاجوردی را کنار ساقیا دریای می در کشتی ساغر بیار !
2 چون به زرین زرورق می مگذارن عمر عزیز زین محیط غم که بروی نیست کشتی را گذار
3 اندران شبها که خیل ماه بر دارد سپهر زینهار از دجله خندق ساز واز کشتی حصار !
4 کشتی خورشید پیکر کانعکاس جرم او روز روشن می نماید در دل شبهای تار
1 باد سحرگهی به هوای تو جان دهد آب حیات را، لب لعلت نشان دهد
2 در بوستان به یاد دهن تو غنچه را هر دم هزار بوسه صبا بر دهان دهد
3 ز انسان که عکس ماه دهد حسن روی گل رویت به عکس حسن مه آسمان دهد
4 گلگونه از جمال تو خواهد به عاریت باد صبا چو عرض گل و گلستان دهد