1 در درج عقیق لبت نقد جان نهاد جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد
2 قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد
3 باریکتر از مو کمرت را دقیقهای ناگاه در دل آمد نامش میان نهاد
4 شیرینتر از شکر به سخن در لطیفهای رویت نمود لعل تو نامش دهان نهاد
1 چمن از بلبل و گل، برگ و نوایی دارد عالم از طلعت تو، نور و صفایی دارد
2 مجلس عیش بیارای که رضوان بهشت دیدهها بر سر ره، گوش صلایی دارد
3 بر سراپرده گل پردهسرا شد بلبل راستی گل به نوا، پردهسرایی دارد
4 ورق صورت نقاش فروشو که کنون شاخ بر هر ورقی، چهره گشایی دارد
1 هدهدی حال صبا پیش سلیمان میبرد قاصدی نزد نبی پیغام سلمان میبرد
2 ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب کرده از بر تا به نزد بحر عمان میبرد
3 ذره را از خویش اگرچه قصد پادر هواست کرده روشن پیش خورشید درخشان میبرد
4 بادگردی از زمین بر آسمان میآورد آب خاشاکی به سوی باغ رضوان میبرد
1 ما را از تو چشم بد ایام جدا کرد چشم بد ایام چه گویم چها کرد؟
2 با چشم و دل سوختگان روز فراقت آن کرد که با روشنی شمع صبا کرد
3 ما یار ندیدیم که با یار بسر برد ما دوست ندیدیم که با دوست وفا کرد
4 زلفت به سر خویش و جمالت به جدایی هریک چه دهم شرح که بر من چه جفا کرد
1 بختم از بادیه در کعبه علیا آورد بازم اقبال بدین حضرت اعلا آورد
2 منم آن قطره که انداخت سحابم بر خاک باز برداشتم از خاک و به دریا آورد
3 در محاق ارچه مه طالع من بود به قوص آفتابش نظری کرد و به جوزا آورد
4 جذبه صحبت خورشید چو شبنم ما را سوی مصعد دگر از مهبط ادنی آورد
1 صبح ظفر از مشرق امید بر آمد اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد
2 از غنچه پیکان و زباد دم شمشیر بشکفت گل فتح و نسیم ظفر آمد
3 بر آینه تیغ شهنشاه دگر بار رخسار دلآرای ظفر جلوهگر آمد
4 بیدرد سر نیزه و آمد شد پیکان آن فتح که مفتاح امان بود برآمد
1 دل را هوای چشم تو بیمار میکند جان را امید وصل تو تیمار میکند
2 طرار طره تو دلم برد عارضت رو وانهاده پشتی طرار میکند
3 از بندگی قد تو شد کار سرو راست آزادی از تو دارد و هموار میکند
4 خال تو پیش چشم تو زعنبر بخور کرد وین بهره قوت دل بیمار میکند
1 آن دم که باد صبح به زلفت گذر کند مشک ختن به خون جگر چهره تر کند
2 آگه نهای که سنبل تو مشک را هر دم ز روی رشک چه خون در جگر کند؟
3 یاد تو سوختگان اجل را شفا دهد بوی تو خفتگان عدم را خبر کند
4 هردم که از صفای جمال تو دم زنم صبحم سر از دریچه انفاس برکند
1 وصف ماه من چو شعری را منور میکند آفتاب از مطلع آن شعر سر بر میکند
2 لعل را لعل سبک روحش همی دارد گران قند را لعل شکرریزش مکرر میکند
3 چشم مستش کرد با جانم بدور لعل او آنچه ساقی با خرد در دور ساغر میکند
4 فصلی از دیباچه حسن تو میخواند بهار لاجرم رخسار گل را از حیا تر میکند