1 ای سر کوی تو را کعبه رسانیده سلام عاشقان را حرم کعبه کوی تو مقام
2 سعی در راه تو حج است و غمت زاد مرا در ره حج تو این زاد همه عمره تمام
3 سالکان طرق عشق تو هم کرده فدا جان درآن بادیه بی دیه خون آشام
4 طایره سد ره نشین را که حمام حرم است از هوا دانه خال تو درآورده به دام
1 داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین
2 جز دهانت هیچ ناید در ضمیر خرده دان جز لبت نقشی نبندد دیده باریک بین
3 با مه رویت بتابد ذره روی از آفتاب با گل حسنت ندارد شاخ برگ یاسمین
4 با هوای خاک کویت بود ما را اتصال پیشتر زان کام تزاج افتد میان ماء وطین
1 منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم گناهکار وامید عفو می دارم
2 امیدوار به فضل خدا هر روزی هزار بار خدا را زخود بیازارم
3 شکم بسان صراحی مدام پرز حرام سجود می کنم وز ان سجود بی زارم
4 چون من مخالف دین می زیم چو ساغر وچنگ چا سود گریه ی خونین و نا له زارم ؟
1 شکوه افسر شاهی تراز کسوت عالم نگین خاتم دولت نظام گوهر عالم
2 خداوند خداوندان شهنشه شیخ حسن نویان که هست اوصاف اخلاقش فزون از کیف و بیش و کم
3 جهانداری که تیغ اوست صبح فتح را مطلع جهانبخشی که دست اوست رزق خلق را مقسم
4 زباد خلق جان بخشش گرفته شاخ دولت بر ز آب تیغ سرسبزش کشیده بیخ نصرت نم
1 بنگر این زورق رخشنده بر آب روان می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان
2 شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو دایمن باشد سعود ملک را با هم قرآن
3 باد پایی آب رفتاری که رانندش به چوب آب او را هم رکاب وباد او را هم عنان
4 معده یاو بگذارند سنگ خارا ز سنگ لیک آب خوشگوار بر مزاج آید گران
1 بیا چون مقام طرب شد تمام نوایی بساز از پی این مقام
2 نوایی که در وی سخن هست و نیست نوای نی و چنگ مالا کلام
3 درون دل از جام می بر فروز که تابد درو روشنایی زجام
4 نوای طرب در مقامی سرای کزو جان شاد کام
1 نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان
2 به همرهیت روان را روانه خواهم کرد روانه کرد به جانان روان روان برسان
3 هزار قصه رسیدست زمن به گوش به گوش مگر مجال نباشد یکی از آن برسان
4 کمند طره ی او با کمر چو در پیچد دقیقه ای زتن من در آن میان برسان
1 خوش نسیمی از چمن بر خاست بر خیز ای ندیم ! خوش بر آور در هوای باغ یک دم چون نسیم
2 صبحدم بوی عرار نجد می بخشد شمال جان بپرور بو که بتوان یافت در شام این شمیم
3 می جهد نبض صبا خوش خوش به حد اعتدال تا طبایع را مزاج مختلف شد مستقیم
4 چون سنم باید که طرف بوستان سازی مقام چون قدح باید که گرد دوستان گردی مقیم
1 طالع عالم مبارک شد به میمون اختری منتظم شد سلک ملک دین به والا گوهری
2 تاج شاهی سرفرازی میکند امروز از آنک گردنان مملکت را دوش پیدا شد سری
3 اول ماه جمادی سال ذال و میم و حا ز آفتابی در وجود آمد به شب نیک اختری
4 تا حساب طالعش بیند در اصطرلاب ماه شب همه شب بود کیوان منتظر بر منظری
1 یاد صبح است این گذر بر کوی جانان یافته یادم عیسی است جسم خاک از و جان یافته
2 یا بشیر صحت ذات عزیز یوسف است رهگذر بر کلبه احزان کنعان یافته
3 این خلیل اذر است ازر برو ریحان شده یا خضر در عین ظلمات اب حیوان یافته
4 گوهر ذات وجود در درج فطرت است چون( کلیم الله ) خلاص از موج بحران یافته