1 اگویی خیال قد تو ای گلستان چشم! سرو است راست رسته بر آب روان چشم
2 تا نو بهار حسن تو بر چشم من گذ شت شد پر گل وشکوفه مرا بوستان چشم
3 چشمم سپر بر آب فکند ست تا تراست گیسو کمند عارض از ابرو کمان چشم
4 چشم ودلم فکنده بدین روز ومی کشم گاهی خسارت دل وگاهی زیان چشم
1 دودر در درج دولت داشت این فیروزه گون طارم سزای افسر شاهی ، صفای جوهر عالم
2 سعادت هر دو را باهم ، به عقدی کرد پیوندی وزان پیوند شد پیدا ، نظام گوهر آدم
3 جهان را می کند بیدار سوری آسمان آباد که خواهد بود تا محشر مصون از رخنه ی ماتم
4 مرصع مهد گردون را کشیدست از ازل دوران برای این چنین سوری به پشت اشهب وادهم
1 شکوه افسر شاهی تراز کسوت عالم نگین خاتم دولت نظام گوهر عالم
2 خداوند خداوندان شهنشه شیخ حسن نویان که هست اوصاف اخلاقش فزون از کیف و بیش و کم
3 جهانداری که تیغ اوست صبح فتح را مطلع جهانبخشی که دست اوست رزق خلق را مقسم
4 زباد خلق جان بخشش گرفته شاخ دولت بر ز آب تیغ سرسبزش کشیده بیخ نصرت نم
1 زهی نهال قدرت سرو جویبار روان طراوت گل رویت بهار عالم جان
2 رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال دهانت از لب آب حیات داده نشان
3 ببوی سنبل زلفت دل نسیم سبک زرشک سبزه خطت سر بنفشه گران
4 ترابه گرد نمک تا پدید شد سبزی به سبزه و نمکت شد هزار جان مهمان
1 نسیم صبح سلامم به دلستان برسان پیام بلبل عاشق به گلستان برسان
2 به همرهیت روان را روانه خواهم کرد روانه کرد به جانان روان روان برسان
3 هزار قصه رسیدست زمن به گوش به گوش مگر مجال نباشد یکی از آن برسان
4 کمند طره ی او با کمر چو در پیچد دقیقه ای زتن من در آن میان برسان
1 بنگر این زورق رخشنده بر آب روان می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان
2 شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو دایمن باشد سعود ملک را با هم قرآن
3 باد پایی آب رفتاری که رانندش به چوب آب او را هم رکاب وباد او را هم عنان
4 معده یاو بگذارند سنگ خارا ز سنگ لیک آب خوشگوار بر مزاج آید گران
1 این گلستان است ؟ یا صحن ارم ؟ یا بوستان ؟ این شبستان است ؟ یا بیت الحرم ؟ یا آسمان
2 آسمان است این ولیکن آسمانی بر قرار گلستان است این ولیکن گلستانی بی خزان
3 ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن
4 چون (سمازات البروجی ) چون ارم ( ذات العماد ) چون چنان ذات بر سر وری چون حرم دار الا مان
1 ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن
2 روی ننماید هلال مطلع عین الیقین تا هوای ملک جان تاریک دارد گرد ظن
3 عین انسانیتی خواهی که ظاهر گردت ؟ چهره پنهان داد چون انسان عین از خویشتن
4 آدمی را آن زمان آرایش دین بر کنند کا دمش زآلایش طین پا گرداندبدن
1 نقره ی خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن ساقیا گلگون کمیتت را به میدان در افکن
2 خسرو چین می کند بر اشهب زرین ستام تا به شام اندر عقیب لشکر شتاختن
3 هست گلگون باده را کامی که بوسد لعل تو سعی کن تا کام گلگون را بر آری از دهن
4 چشمه ای بر قله ی کوهسار مشرق جوش زد ای پسر سیراب گردان قله را از حوض دن
1 منت خدای را که به تعید ذو المنن رونق گرفت شرع به پیرایهٔ سنن
2 خلقی است متفق همه بر سنت اویس ملکی است مجتمع همه بر سیرت حسن
3 سوری است ملک را که موسون است تا ابد از منجنیق ماتم واز رخنه ی محن
4 ماه چهارده شبه در غره ی شباب همچون هلال گشت به خورشید مقترن