1 منت خدای را که به تعید ذو المنن رونق گرفت شرع به پیرایهٔ سنن
2 خلقی است متفق همه بر سنت اویس ملکی است مجتمع همه بر سیرت حسن
3 سوری است ملک را که موسون است تا ابد از منجنیق ماتم واز رخنه ی محن
4 ماه چهارده شبه در غره ی شباب همچون هلال گشت به خورشید مقترن
1 پیش از این ملکی که جمع را شد میسر بیش از این شاه را اکنون به فیروزی است در زیر نگین
2 از غبار فتنه آب تیغ سلطانی بشست روی عالم را به فیض فضل رب العالمین
3 سایه ی یزدان معظ الدین والدنیا اویس پشت ملک ودین و ملت قهرمان ماء وتین
4 آفرین بر حضرتش آ نجا که بنشیند به تخت آفرین باشد نثار از حضرت جان آفرین
1 به گرد چشمهٔ نوشَت دمی مهر گیاه تو عین آب حیاتی علیک عین اله
2 ترا چهی است معلق زچشمهی خورشید فتاده خال سیاهت چو سایه در بن چاه
3 زشام زلف خودم وعده می دهی چه کنم که وعده یتو دراز است وعمر من کوتاه
4 بدان دو چشم مکحل نظر در آیینه کن ببین که خانه ی مردم چرا شده است سیاه
1 ای زمین آستانت آسمان ملک و دین آسمانی آسمان گر نقش بندد بر زمین
2 اشکوب اولت (سبع سموات طباق) نقش درگاه تو (طبتم فادخلو ها خالدین)
3 نقش سقف لاجوردت آسمان را می زند صد گره بر طاق ابرو هر زمان از نقش چین
4 گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین
1 ماهی از برج شرف زاده خورشید کمال زاده الله جمالاً به جهان داد جمال
2 گلبن (انبته الله نباتاً حسنا) بر دمانید سپهر از چمن جاه و جلال
3 روز آدینه نه از ماه ربیع الاخر رفته از عهد عرب هفتصدو پنجاه و سه سال
4 شیخ زاهد شه فرخنده پی آمد به وجود شد جهان از اثر طالع او فرخ فال
1 نقره ی خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن ساقیا گلگون کمیتت را به میدان در افکن
2 خسرو چین می کند بر اشهب زرین ستام تا به شام اندر عقیب لشکر شتاختن
3 هست گلگون باده را کامی که بوسد لعل تو سعی کن تا کام گلگون را بر آری از دهن
4 چشمه ای بر قله ی کوهسار مشرق جوش زد ای پسر سیراب گردان قله را از حوض دن
1 طراوتی است جهان را به فر فروردین که هر زمان خجل است اسمان ز روی زمین
2 ز لطف خاک صبا گشت بر هوا غالب چنان که می چکدش از حیا عرق ز جبین
3 فلک ز قوس و قزح بر هوا کشیده کمان هوا ز برق جهان بر جهان گشاده کمین
4 حریر سبز چمن شد شکوفه را بستر کنار برگ سمن شد بنفشه بالین
1 دودر در درج دولت داشت این فیروزه گون طارم سزای افسر شاهی ، صفای جوهر عالم
2 سعادت هر دو را باهم ، به عقدی کرد پیوندی وزان پیوند شد پیدا ، نظام گوهر آدم
3 جهان را می کند بیدار سوری آسمان آباد که خواهد بود تا محشر مصون از رخنه ی ماتم
4 مرصع مهد گردون را کشیدست از ازل دوران برای این چنین سوری به پشت اشهب وادهم
1 شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام غرض آن است که امشب شب جام است و مدام
2 کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح که میش می رسد امشب ز لب جام به کام
3 ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت بزم شام است و در وبزم می عیش انجام
4 خلد عیش است و درو باده حلال است حلالروز عیدست و درو روزه حرام است حرام
1 ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن
2 روی ننماید هلال مطلع عین الیقین تا هوای ملک جان تاریک دارد گرد ظن
3 عین انسانیتی خواهی که ظاهر گردت ؟ چهره پنهان داد چون انسان عین از خویشتن
4 آدمی را آن زمان آرایش دین بر کنند کا دمش زآلایش طین پا گرداندبدن