1 اگویی خیال قد تو ای گلستان چشم! سرو است راست رسته بر آب روان چشم
2 تا نو بهار حسن تو بر چشم من گذ شت شد پر گل وشکوفه مرا بوستان چشم
3 چشمم سپر بر آب فکند ست تا تراست گیسو کمند عارض از ابرو کمان چشم
4 چشم ودلم فکنده بدین روز ومی کشم گاهی خسارت دل وگاهی زیان چشم
1 این وصلت مبارک وین مجلس همایون بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون
2 شاهی که باز چترش هر گه که پر گشاید طاوس چرخش آید در سهیه یهمهیون
3 فر مانروای عالم مقصود نسل آدم جمشید هفت کشور دارای ربع مسکون
4 سلطان اویس شاهی کز سیر مر کب او بر روی چرخ وانجم دامن فشانده هامون
1 آسمان با سینه ی پر آتش و پشتی دو تا ه شد به های های گریان بر سر بیرام شاه
2 شد وجودی نازنین صافی تر از آب حیات در میان خاک ریزان (طیب الله ثراه)
3 در میان خاک پنهان چون تواند دیدنش آنکه نتوانست دیدن کرد مشکین گرد ماه
4 بر سرش روحانیون فریاد وزاری می کشند همچون مرغان بر سر سرو سهی بی گاه وگاه
1 منت ایزد را که ذات خسرو گیتی پناه در پناه صحت است از فیبض الطاف اله
2 منت ایزد در آ که شد بر آسمان سلطنت از خسوف عقده ی ایام ایمن ماه جاه
3 احمد عیسی نفس ایمن شد از تشویش غار یوسف موسی بنان فارغ شد از تعذیب ماه
4 بوستان بر دوستان افشاند زین بهجت نثار اسمان بر اسمان افکند زین شادی کلاه
1 عید است بر خیز ای صنم ، پیش آر پیش از صبحدم در بزم جمشید زمان ، خام خم اندر جام جم
2 هان پختگان را خام ده ، دردی کشان را جام ده اسلامیان را نام ده ، وز کفر بر ما کش رقم
3 کنج مساجد عام را ، میخانه ی در د آشام را این پخته را آن خام را ، کاندر ازل رفت این قلم
4 هیچ از ورع نگشایدت ، کاری از آن بر نایدت می خورد که می بزدایدت ، ز آیینه جام زنگ غم
1 این گلستان است ؟ یا صحن ارم ؟ یا بوستان ؟ این شبستان است ؟ یا بیت الحرم ؟ یا آسمان
2 آسمان است این ولیکن آسمانی بر قرار گلستان است این ولیکن گلستانی بی خزان
3 ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن
4 چون (سمازات البروجی ) چون ارم ( ذات العماد ) چون چنان ذات بر سر وری چون حرم دار الا مان
1 زهی نهال قدرت سرو جویبار روان طراوت گل رویت بهار عالم جان
2 رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال دهانت از لب آب حیات داده نشان
3 ببوی سنبل زلفت دل نسیم سبک زرشک سبزه خطت سر بنفشه گران
4 ترابه گرد نمک تا پدید شد سبزی به سبزه و نمکت شد هزار جان مهمان
1 راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل عامل نامیه را باز فرستد به عمل
2 صفر تخت سلطان فلک بر دارد لاجرم در فلکش نام برآید به حمل
3 ابر نوروز چو از بحر برآید به هوا جرم خورشید چو از حوت برآید به حمل
4 زرده مهر کند قله که را ابلق اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
1 رفتند رفیقان ورسیدند به منزل در خواب غروری تو هنوز ، ای دل غافل !
2 از نیست به هستی وزهستی به ره نیست تا شهر وجود است روان است قوافل
3 راه تو پر از آب وگل ولاشه ضعیف است بس شاهسواری که فرو رفت درین گل
4 ای غرقه ی دنیا مطلب غور ! که جستند نه قعر پدید ست در این بحر نه ساحل
1 زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل
2 ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل
3 زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی رخسار و خال مشکین کافور و حب فلفل
4 سودای زلف مشکین دارد دل شکسته دیوانه گشت مسکین می بایدش سلاسل