دستت چو به کارد کلک را از سلمان ساوجی رباعی 73
1. دستت چو به کارد کلک را بتراشید
دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟
1. دستت چو به کارد کلک را بتراشید
دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟
1. دیشب که نگار دلستان میرقصید
با او به موافقت جهان میرقصید
1. بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد
از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
1. دل با رخ تو سر تعشق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد
1. یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
1. خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
1. ز آن رو که هوا، بوی خوشت میگیرد
دی را دمی از باد هوا نگریزد
1. آن یار که مشک بر قمر میساید
از لعل لبش در و گهر میزاید
1. اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند
هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند
1. ای خواجه فلان الدین که ریشت ... باد
ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد
1. ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
1. از جام توام بهره خمار آمد و بس
وز باغ توام نصیب خار آمد و بس