دی سرو به باغ سرفرازی از سلمان ساوجی رباعی 61
1. دی سرو به باغ سرفرازی میکرد
سوسن به چمن زبان درازی میکرد
1. دی سرو به باغ سرفرازی میکرد
سوسن به چمن زبان درازی میکرد
1. زلف سیهت که بر مهت میپوید
در باغ رخت سنبل و گل میبوید
1. هر لحظه ز من ناله نو میخیزد
پیری ز تنم خرابهای انگیزد
1. جان در طلب رطل گران میگردد
تن بر سر بازار مغان میگردد
1. زلف تو همه روز مشوش باشد
خال تو از آن روی برآتش باشد
1. ترکم که مهش به پیش زانو میزد
با شاه فلک به حسن پهلو میزد
1. ... م که همیشه آب خود میریزد
افتاده ز پا، وز آن نمیپرهیزد
1. سلمان، زر و اسب و کار و بارت بردند
سرمایه روز و روزگارت بردند
1. ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟
وین وعده و انتظار تا کی باشد؟
1. از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد
1. روزی که سمن بر لب جو بر روید
خرم دل آنکس که لب جو جوید
1. سوز تو جگر کباب میگرداند
اندوه تو دل خراب میگرداند