1 شاها ز تو چشم سلطنت را نور است در سایه چتر تو جهان معمور است
2 المتنه الله که عدو مقهور است بر رغم عدوی تو ولی منصور است
1 چون در سر زلف تو صبا میپیچد سودای وی اندر سر ما میپیچد
2 چون زلف تو عقل سر پیچید از ما دریاب که عمر نیز پا میپیچد
1 خالت که بر آن عارض مهوش زدهاند یارب که چه دلگشا و دلکش زدهاند
2 ای بس که در آرزوی رویت خود را چشم و دل من بر آب و آتش زدهاند
1 سیمین ز نخت که جان از آن بنماید سییبی است که دانه از میان بنماید
2 در خنده بار دانه ماند لب تو کز دانه لعلش استخوان بنماید
1 گل افسری از لعل و گهر میسازد زر دارد و این کار به زر میسازد
2 یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا دریاب که سفره سفر میسازد
1 این عمر نگر چه محنت افزای آمد وین درد نگر چه پای بر جای آمد
2 درد از دل و چشم من به تنگ آمده بود کارش چو به جان رسید در پای آمد
1 در وصف لبت نطق زبان بسته بود پیش دهنت پسته زبان بسته بود
2 ابروی تو آن سیاه پیشانی دار پیوسته به قصد سرمیان بسته بود
1 آن را که می و مطرب دلکش باشد در موسم گل چرا مشوش باشد
2 گل نیست دمی بی می و مطرب خالی ز آنروی همیشه وقت گل خوش باشد
1 گل زر به کف و شراب در سر دارد در گوش ز بلبل غزلی تر دارد
2 خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد
1 چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود، یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود،
2 آسوده ز هر چه نیست میباید زیست و آزاد ز هر چه هست میباید بود