این اشک گریز پا که خونی از سلمان ساوجی رباعی 49
1. این اشک گریز پا که خونی من است
در خون من از عین زبونی من است
1. این اشک گریز پا که خونی من است
در خون من از عین زبونی من است
1. گل بین که ز عندلیب بگریخته است
با دامن با قلی در آمیخته است
1. شاها ز تو چشم سلطنت را نور است
در سایه چتر تو جهان معمور است
1. چون در سر زلف تو صبا میپیچد
سودای وی اندر سر ما میپیچد
1. خالت که بر آن عارض مهوش زدهاند
یارب که چه دلگشا و دلکش زدهاند
1. سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سییبی است که دانه از میان بنماید
1. گل افسری از لعل و گهر میسازد
زر دارد و این کار به زر میسازد
1. این عمر نگر چه محنت افزای آمد
وین درد نگر چه پای بر جای آمد
1. در وصف لبت نطق زبان بسته بود
پیش دهنت پسته زبان بسته بود
1. آن را که می و مطرب دلکش باشد
در موسم گل چرا مشوش باشد
1. گل زر به کف و شراب در سر دارد
در گوش ز بلبل غزلی تر دارد
1. چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود،
یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود،