1 سلمان، زر و اسب و کار و بارت بردند سرمایه روز و روزگارت بردند
2 بعد از همه چیز داشتی وقتی خوش آن وقت خوشت نیز به غارت بردند
1 گل افسری از لعل و گهر میسازد زر دارد و این کار به زر میسازد
2 یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا دریاب که سفره سفر میسازد
1 عالم همه سرنگون توانم دیدن خود را شده غرق خون توانم دیدن
2 جان از تن خود برون توانم دیدن من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟
1 تا با شدم این جان گرامی در تن، خواهم به غم عشق تو جان پروردن
2 چون زلف تو تا سرم بود بر گردن شور تو ز سر بدر نخواهم کردن
1 توفیق نمیشود به زاری حاصل وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
2 چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
1 از باغ جمالت ار آگه بودی گل این راه پر از خار نپیمودی گل
2 با این همه خارها که در پا دارد چون آمد و چون بدین زودی گل؟
1 نی دولت آنکه یار غارت بینم نی فرصت آنکه در کنارت بینم
2 ماهی که همه وقت ز دورت بینم عمری که همیشه در گذارت بینم
1 چون چشم سیه بناز میگردانی بر من غم دل دراز میگردانی
2 شوخی است عظیم نرگس بیمارت خوش میگردد چو باز میگردانی
1 اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند
2 چون راندمش در اولین گام بماند بد جانوری بود، ندانم به چه ماند
1 با طبع لطیف از در لطف در آ با نفش غلیظ ز ره جور میا
2 در هیزم و گل تاملی کن که جهان آن را به تبر شکافت و این را به صبا