1 دیدیم که این دایره بی سر و بن انگیخت بسی جور نو از دور کهن
2 گر بالش چرخ زیر دست تو شود زنهار به هیچ رو بر او تکیه مکن
1 تا با شدم این جان گرامی در تن، خواهم به غم عشق تو جان پروردن
2 چون زلف تو تا سرم بود بر گردن شور تو ز سر بدر نخواهم کردن
1 بیماری شمع بین و آن مردن او تب دارد و میرود عرق از تن او
2 بر شمع دلم سوخت که در بیماری کس بر سر او نیست به جز دشمن او
1 یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟ و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟
2 گویند حرام در مسلمانی شد تو میخور و غم مخور مسلمانی کو؟
1 این ابر نگر خیمه بر افلاک زده صد نعره شوق از دل غمناک زده
2 از دست زلیخای هوا یوسف گل بر پیرهن حریر صد چاک زده
1 ای سایه سنبلت سمن پرورده، یاقوت تو را در عدن پرورده،
2 همچون لب خود مدام جان میپرور ز آن راح که روحی است بدن پرورده
1 در رشته دندان تو ای غیرت مه دردی اگر از دود دلی گشت سیه
2 از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه آراسته شد رشته درت به شبه
1 دیدم صنمی خراب و مست افتاده در دست مغان دلربا افتاده
2 از می چو صراحی شده افغان خیزان وانگه چو قدح دست به دست افتاده
1 ای سکهای از خاک درت بر هر وجه ار سیم رخ تو نیست نازکتر وجه
2 از هر چه نسیم سحری میآورد جز خاک درت نمینشیند در وجه
1 چون حال دل من ز غمت گشت تباه آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه
2 ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه آرند به مار و کژدم از عجز پناه