در وصل نماند بیش ازین از سلمان ساوجی رباعی 97
1. در وصل نماند بیش ازین تدبیرم
پیشم بنشین دمی که پیشت میرم
1. در وصل نماند بیش ازین تدبیرم
پیشم بنشین دمی که پیشت میرم
1. سرمایه دین و دل به غارت دادم
سود دو جهان را به خسارت دادم
1. دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم:
با دل که نیایی بر ما، گفت: به چشم
1. نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
1. تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟
چند از پی آبرو در آتش باشیم؟
1. من باغ ارم بر سر کویت دیدم
من روز طرب در شب مویت دیدم
1. از دوست مرا چون نگریزد چه کنم؟
هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
1. در مجلس تو ز گل پراکندهترم
وز نرگس مخمور، سرافکنده ترم
1. درویش، ز تن جامه صروت بر کن
تا در ندهب به جامه صورت تن
1. دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون
از دل رخ نازنین گل کرد برون
1. خواهم شبکی چنانکه تو دانی و من
بزمی که در آن بزم تو و امانی و من
1. زیر و زبر چشم ترا بس موزون
نقاش ازل سه خال زد غالیه گون