1 دین پناها کی روا باشد که خلق از مستزاد ملک و اسباب و زن و فرزند را مرهون کنند
2 سخت میترسم ازین معنی که خاص و عام ملک از تو برگردند و رو با حضرت بی چون کنند
3 از عوانان ممالک گردن یک تن بزن تا خلایق خرمی از خون آن ملعون کنند
4 پادشاها از پی صد مصلحت یک خون بکن پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند
1 ای خسروی که دست و دل کامگار تو کار جهان به تیغ جهانگیر میکنند
2 شیران رایت تو هژبران رزم را در مرغزار معرکه به نخجیر میکنند
3 آیات فتح را به زبان و سنان و تیغ پیوسته اولیای تو تفسیر میکنند
4 اقبال تا به دامن جاه تو چنگ زد حساد ناله زارتر از زیر میکنند
1 اول آن است که چون نیت عزلت دارد بنده زین دایره جمع جدا خواهد بود
2 گوشه خانهای امروز وطن خواهد ساخت کش خداوند جهان خانه خدا خواهد بود
3 مدتی مالک ملک شعرا بود بحق این زمان جامع جمع فقرا خواهد بود
4 پیش ازین در پی مخلوق به سر میگردید بعد ازین بر در معبود به پا خواهد بود
1 نفس من اگر چه جانبخش است جگرم غرق خون چو مشک بود
2 گرچه دریا به ابر آب دهد لب دریا همیشه خشک بود
1 هلال غره دولت وجیه دولت و دین که با ضمیر تو خورشید راضیا نبود
2 هلال خواندمت زانکه زاده شمسی وگرنه نام قمر، شمس را سزا نبود
3 به عهد خلقت اگر نافه دم زند از مشک حقیقت است که بی آهو و خطا نبود
4 چه ابر با تو اگر لاف زد مرنج که ابر گدای یم بود و در گدا حیا نبود
1 خدایگانا چو شد اشارتت که رهی به ملک فارس به تحصیل وجه زر برود
2 گمان بنده نبود آنکه بعد چندین سال ز درگهت به چنین کار مختصر برود
3 ولی به حکم قضا بر رضا چه چاره بود چو هست حکم قضا گو بدین قدر برود
4 به خاک پای عزیزت که گر به آب سیاه اشارت تو بود چون قلم به سر برود
1 چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود
2 باش تا دولت ایام وصال آید باز بوی پیراهنش از مصر به کنعان شنود
1 دیگر از خرج پرو دخل کمش چندی قرض هست و فرض است که قرض غرما باز دهد
2 بنده را غیر در شاه دری دیگر نیست قرض باید که ز انعام شما باز دهد
3 وجه این قرض که از من غرما میخواهند گر نخواهد ز تو سلمان ز کجا باز دهد؟
1 ای جوانبختی که در ایام عدلت باد صبح دختران غنچه را تعلیم مستوری دهد
2 گر صبای روضه خلقت وزد در بادیه بعد از آن خار مغیلانش گل سوری دهد
3 در طبیعت گر نهد از لفظ عذبت خاصیت نیش زهر افشان عقرب نوش زنبوری دهد
4 صاحبا یک سال و شش ماه است تا هر دم لبم زحمت خاک جناب جاه دستوری دهد
1 ای وزیری که فلک حلقه به گوش در توست خود فلک را چه دری بهتر ازین میباید
2 پرتو رای تو را دید خرد گفت مرا چه مبارک سحری بهتر ازین میباید
3 توامان چون ز غلامان کمر بسته توست بر میانش کمری بهتر ازین میباید
4 خواست تا جلوه دهد دست تو طاووس ضمیر لیکنش بال و پری بهتر ازین میباید