1 ایا شهی که غبار سپاه منصورت عذار فتح به خط معنبر آراید
2 سوار همت تو گوی جاه در میدان ببردی از خم چوگان چرخ بر باید
3 اگر محاصره آسمان کند رایت به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید
4 شهاز گردش گردون شکایتی است مرا که ذکر آن به چنین حضرتی نمیشاید
1 ای وزیری که دلت همت اگر در بندد گره عقد ز ابروی فلک بگشاید
2 قدم همت تو تارک کیوان سپرد چنبر طاعت تو گردن گردون ساید
3 در زمان قلمت زهره ندارد بهرام که زبان و لب شمشیر به خون آلاید
4 هرچه با عقل در ایام تو کردند رجوع گفت تا خواجه درین باب چه میفرماید
1 دیگر آن است که محبوب جهان سقری شاه آمد از بندگی شاه که میفرماید
2 رو بگو بنده دیرینه ما سلمان را که بخواه از کرمم هر چه تو را میباید
3 بنده بر حسب اشارت طلبی کردم و شاه داشت مبذول چنان کز کرم شاه آید
4 وعده دین است و ز دین من اگر ز انچه کند ذمت همت خود شاه بری میشاید
1 شبی زبان فصاحت ز منهیان خرد سوال کرد غرض آنکه مدتی است مدید
2 که بر خلاف طباع زمانه میبینم که حصن ملک حصین است و سد عدل سدید
3 زوال ظلمت ظلم است از ستاره بدیع کمال دولت فضل است از زمانه بعید
4 چه خامهای است که کوتاه میکند هر دم زبان تیغ که بودی دراز در تهدید
1 ایا سحاب نوالی که از صریر قلم به گوش صامعه جز مدحت شما نرسید
2 به بوی خلق خوشت بح کاروان نسیم سحرگه از طرف تبت و خطا نرسید
3 نماند در همه آفاق ذرهای که درو ز آفتاب دلت پرتو عطا نرسید
4 به گرد گرد سمندت براق جمشیدی اگر چه بود جهان گرد و باد پا نرسید
1 شها که بود که از فیض بخشش تو بدو گهر به رطل نیامد درم به من نرسید
2 به حضرت تو رهی کرده خانهای در خواه به من رسید که دادی ولی به من نرسید
1 ایا شمع جمع و چراغ ملوک چو پروانه تا چند تابم دهید
2 شما عین لطفید و دریای جود چرا وعده چون سرابم دهید
3 گناهی نکردم خطایی نرفت چه موجب که چندین عذابم دهید
4 مرا کز تب محرق انتظار جگر سوخت یک شربت آبم دهید
1 پادشاها عالم از انصاف تو معمور شد همچنین معمورهاش را تا ابد معمور دار
2 شرق و غرب ملک را بر التفات توست چشم گه نظر با رای هندو گاه با فغفور دار
3 چون میسر شد به زخم تیغ ملک ایرجت بعد ازین عزم دیار سلم و ملک تور دار
4 شام را از پرتو شمشیر نور صبح ده نیم روز از گرد لشکر چون شب دیجور دار
1 کدام پیک مبارک قدم دعای مرا برد به حضرت خورشید آسمان مقدار
2 پس از دعاب و زمین بوس گوید ای شاهی که چرخ را همه بر قطب رای توست مدار
3 کسی که نام تو بر دل نوشت گشت عزیز به غیر زر که به غایت شدست پیش تو خوار
4 به دور عدل تو از غصه فتنه شد در خواب به بانگ کوس تو از خواب بخت شد بیدار