1 ایا کار و بار اعتباری نداری بر شاه دلشاد کاری نداری
2 سگان را مجال است بر آستانش خوشا وقت ایشان تو باری نداری
1 خسرو شمس و غرب شمس الدین بر همه سروران تویی مخدوم
2 در دولت ز تو شده مفتوح مکرمت بر وجود تو مختوم
3 صاحب سیف و صاحب ملکی بر صحف نام نیک تو مرقوم
4 طبعت آموخته قواعد ملک ملکان از تو میبرند رسوم
1 ای خداوندی که هر روز از درت مژده فتحی دگر میآیدم
2 درگرفت از دولتت کارم چو شمع این زمان پروانهای میبایدم
1 حبذا صدر صفحهای که به است به همه بابی از بهشت برین
2 میزند نور شمسهاش چون صبح خنده بر ما و زهره و پروین
3 وصف نقش و نگار دیوارش سخن ساده میکند رنگین
4 از نبات است اصل ترکیبش زان نماید نهاد او شیرین
1 هر که خواهد که بود پیش سلاطین بر پای همچو شمعش نگریزد ز ثبات قدمی
2 ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر بایدش داشت زبان گوش ز هر نیک و بدی
3 بعد از آن کارش اگر زانکه فروغی گیرد گو مشو غره که ناگه بکشندش به دمی
1 موجب جمعیت نجوم به عقرب کرد از گردون سوال شاه زمانه
2 گفت که چون رایتت به عزم توجه لشکری آراست کش نبود کرانه
3 میر سپاه فلک به بارگه خویش کرد امیری طلب زهر در خانه
4 تا کند از سروران خیل کواکب کوکبهای در مواکب تو روانه
1 آنکه از کبر، یک وجب میدید از سر خویش تا به افسر هور
2 وانکه میگفت شیر معرکهام دولت شاه ساخت او را کور
3 قوت الظهر پشت او شکست قرهالعین کرد چشمش کور
4 تا بدانی که با سعادت و بخت برنیاید کسی به مردی و زور
1 جهان مجد و معالی رشید دولت و دین زهی به جاه و جمال تو چشم جان روشن
2 به فیض ابر کفت بحر و بر چنان پر شد که بحر خشک لب آمد چو ابر تر دامن
3 فلک جنابا چون رای و تیغ هر دو ثور است به جنب رای تو گو آفتاب تیغ مزن
4 تویی که در چمن فضل هر که سر بر زد زبان شود همه تن در ثنات چون سوسن
1 ای تاج سر همه افاضل ای لطف تو روح را سکینه
2 هستت ملکی ملک صفاتی در طبع عدوت جز سگی نه
3 ای قبله مقبلان در تو حاجت نه به مکه و مدینه
4 شد کعبه فاضلان جنابت صیت تو رسد به هر مدینه
1 عاشثی شمعا از آن رو چون منت چهرهای زردست و چشم اشک پاش
2 ورنهای عاشق چرا بی علتی هر شبی بیماری و صاحب فراش
3 عادتی داری که هر شب تا به تیغ سر نبرندت نیابی انتعاش
4 سرکشی در عشقبازی میکنی رو که بر عاشق حرام است این معاش